نوع مقاله : مقاله پژوهشی
چکیده
کلیدواژهها
بسمه تعالی
سید احمد رهنمایی[1]
در این نوشتار تلاش شده است با مروری بر سه دسته از مهمترین مبانی هستیشناختی، معرفتشناختی و انسانشناختی در فلسفة تربیتی دیویی، اندیشة وی مورد نقد و بررسی قرار گیرد. چه بسا به دلیل تحولات جاری ناهمگون در فکر و اندیشة دیویی، فهم کلام و دیدگاه او قدری مشکل به نظر برسد و نقد تفکر وی به این سادگیها میسر ننماید. با این وجود، به دلیل موضعگیریهای آشکار دیویی در ساحت جهانبینی و ایدئولوژی و صراحت گفتار و نوشتار وی در زمینههای گوناگون فرهنگی- اعتقادی، مسیر ارزیابی دیدگاه و اندیشة وی هموار میگردد. به دلیل اختلاف برداشتها و دیدگاههای دیویی در سه دورة متوالی زندگانی خویش، بدیهی است باید با صرفنظر از دورههای اول و دوم زندگانی وی، بر دورة سوم تمرکز یافت و آن را دیدگاه نهایی و اصلی دیویی برشمرد. از این رو، نمیتوان در بررسی افکار او به اظهارات و نوشتههایش در دو دورة نخست استناد جست.
نقد اندیشة دیویی از این جهت حایز اهمیت است که دیویی بزرگترین نمایندة تفکر عصر نوین غرب به شمار میرود و از این رو افکار و دیدگاههای او مبنای نظام و حاکمیت لیبرال-دموکراسی تلقی میگردد. درست است که تحولگرایی زمینة پویایی و تحرک فکری انسان را فراهم میآورد، لیکن باید دید این سبک تحولگرایی انسان و جوامع بشری را به چه سمت و سویی میکشاند؟ تحولگرایی در فکر و اندیشة دیویی، با الهام از نظریة تحول طبیعی داروین، او را به ارایة تفسیر و برداشت نادرست و ناتمام از جهان و انسان سوق داد. این برداشتهای نادرست بر مبانی فلسفة تعلیم و تربیت دیویی سایه افکند و در نتیجه آن را غیر قابل اعتماد ساخت. در جایگاه نقد و بررسی فلسفة تربیتی دیویی، نوشتار حاضر تا حدودی به بیان چیستی و چگونگی و چرایی تحولات فکری وی میپردازد و از این جهت فلسفة تربیتی او را مورد نقد و بررسی قرار میدهد. پرسش اصلی تحقیق این است که آیا با این وضع بیثبات و ناپایدار، میشود برای فلسفة تربیتی دیویی سندیت قائل شد و آن را دست کم برای یک دورة کوتاه علمی معتبر دانست؟
واژگان کلیدی: تحولگرایی فکری، مبانی اندیشة دیویی، داروینیسم، انسانمداری، ناپایداری فلسفة دیویی
بیش از شش دهه از مرگ دانشمند به نام و شهیر آمریکایی جان دیویی[2] میگذرد، اما هنوز در بسیاری از مراکز و قلمروهای علوم انسانی از جمله و به ویژه در حوزة فلسفة تعلیم و تربیت نام او بر سر زبانهاست و یاد او در خاطرههاست.کمتر کسی از دانشجویان رشتههای علوم انسانی را میتوان سراغ داشت که نام جان دیویی را نشنیده باشد و این نام برای او آشنا نباشد. دیویی را به درستی باید شاخص برتر و نمایندة مبرز جریان علمی و فکری اندیشهپرداز علوم انسانی قرن معاصر غرب تلقی کرد که البته اندیشة سرآمدش، به رغم ناپایداری، بسیاری از نواحی جهان و حتی جوامع اسلامی را درنوردیده است. دیویی با سفر به برخی از کشورهای شرقی مثل روسیه، چین و ژاپن به ارزیابی نظام آموزش و پرورش آن کشورها پرداخت و در مواردی نیز نسبت به تغییر و تحول نظام آموزش و پرورش همت گماشت. دیویی در چین به واسطة یکی از شاگردان برجستة خود تائو اکسینگزهی[3] منشأ آثار و تحولاتی در نظام تعلیم و تربیت به ویژه تربیت مربی بوده است (ژیکسین سو، 1996، ص 126). به علاوه، بسیاری از تحقیقات و تألیفات اندیشهورزان در قلمرو فلسفة تعلیم و تربیت را چه بسا بتوان به نوعی پاورقی بر اندیشههای جان دیویی در این حوزه دانست.
دیویی بر چه پایه و معیاری به نظریهپردازی در زمینة تعلیم و تربیت و سایر زمینهها پرداخته است؟ مهمترین شاخص در نقد و بررسی اندیشة جان دیویی به همین نقطه باز میگردد و سؤال اصلی در این خصوص همین است که آیا میتوان دیویی و افکار او را یکجا و بر اساس معیاری یگانه سنجید و ارزیابی نمود؟ به دیویی چگونه باید نگریست تا افکار و دیدگاههایش واقعیینانهتر ارزیابی شوند؟ آیا میشود اعتبار و و روایی اندیشههای دیویی را بر اساس اظهارات و دیدگاههایش تخمین زد؟ چگونه؟ آیا با توجه به آثاری که ازدیویی به جای مانده است میتوان او را معتبرترین و اطمینان بخشترین نظریهپرداز معاصر دانست؟ خاطرة کوتاه زیر تا حدودی افق دید و نگاه جان دیویی را نمایان میسازد و نشان میدهد که تا چه انداره میتوان به دیویی و اندیشههایش اعتماد ورزید و بر پایة چه موازینی میتوان در مورد آنها داوری نمود؟
بهار سال 1998 روزی نزد استاد مشاورم آقای تاد لوسان[4] به مناسبت پژوهشی که در دست اجرا داشتم نامی از جان دیویی برده شد و نظریهای از او در باب فلسفة تعلیم و تربیت مطرح گردید. جناب لوسان پرسید کدام جان دیویی را میگویی؟ و من پاسخ دادم همان جان دیویی مشهور. استاد پاسخ داد همان دیویی مشهور دارای شخصیتهای گوناگونی فکری از جنبة جهانبینی و ایدئولوژی است. ایشان سفارش کرد در این زمینه بررسی بیشتری داشته باشم. بلافاصله به طرف کتابخانة مرکزی دانشگاه مک گیل[5] سراغ مجموعه آثار جان دیویی رفتم. قبلا دیده بودم آثار این اندیشمند غربی در سه دورة متمایز طبقه بندی شده اند: آثار اولیة جان دیویی،[6] آثار میانی جان دیویی[7] و آثار متأخر جان دیویی.[8] چیزی که بود نسبت به این ردهبندی تا آن زمان حساس نشده بودم. با اشارة استاد لوسان باید درمییافتم دلیل این طبقه بندی چه میتواند باشد؟ در این آثار به دست آمد که دیویی سه دورة گرایشی متمایز از یکدیگر -از باور راسخ به خداوند آفریدگار هستی و التزام به نظام دینی مسیحیت تا گرایش به روشنفکری مذهبی و پذیرش سکولاریسم تا گرایش به الحاد و حمایت از لائیسم- را تجربه کرده و در هر دوره به جهان بینی و ایدئولوژی خاصی گرویده بود.
دیویی در دورة نخست از تولد تا اولین سالهای دانشجویی خود با تعلق خاطری کاملا مذهبی، آن هم با پشتوانه و ریشة عمیق خانوادگی، یک مسیحی خوش باور و ملتزم و پایبند به مناسک و احکام مذهبی و کلیسایی بود. اندیشهها، احساسات و انگیزههای مذهبی دیویی در آثار اولیة وی کاملا هویداست.
دورة میانی زندگی علمی دیویی از اولین سال آشنایی دیویی با استادانی چون سندرس پیرس[9] و ویلیام جیمز[10] آغاز میشود و تا میان سالی دیویی، دورانی که کرسی تدریس و سخنرانی و پژوهشگری وی در محیطها و مراکز علمی-دانشگاهی او را مشهور ساخته بود ادامه مییابد. در این دوران، دیویی به خصوص تحت تأثیر اندیشههای سندرس پیرس پراگماتیست تحولگرا قرار میگیرد. پیرس کتاب تحول انواع[11] چالرز داروین[12] را که برای اولین بار به آمریکا رسیده بود در اختیار دیویی قرار داد. دیویی سخت مجذوب اندیشههای استاد خود و کتاب داروین شد و بدین ترتیب، برای یک دورة میان مدت از شدت تعلق و حساسیت او نسبت به مسیحیت کاسته شد و به تدریج گرایش به روشنفکری مذهبی پیدا کرد. او در این دوره سعی داشت آموزهها و تربیتهای مذهبی سابقه دار خود را با پراگماتیسم مدرن و اندیشههای تجربهگرایانه و امواج ناشی از تحولگرایی طبیعی داروینیسم سازگاری بخشد. این چرخش فکری و تلاش نظری دیویی در آثار میانی وی کاملا مشهود و آشکار است.
دورة سوم زندگانی دیویی که در واقع ثلث پایانی زندگانی اوست و از میانسالی تا آخر عمر او ادمه مییابد، دیویی دیگر حتی روشنفکری مذهبی را برنمیتابد، بلکه از خود یک چهرة کاملا لائیک و نه حتی سکولار به نمایش میگذارد. آثار پایانی دیویی همه بر انکار حقایق دینی و توجیه و فروکاستن آنها در سطح اموری نمادین و نه حقیقی دلالت دارند.
بدین ترتیب، از شخصیتی سخن میرانیم که قالبهای فکری متفاوت و متضادش از او چهرهای چندگانه ساخته است. طبعا در بیان و تصویر پردازی اندیشههای تربیتی دیویی باید به شدت جانب احتیاط را مراعات کرد و با دقت تمام برای دیدگاههای بعضا به طور کامل متضاد و ناهمگرای او به کلام و نوشتار خود او به طور مستقیم و بیواسطه استناد جست. نظر به اینکه نوشتههای دیویی غالبا نخست به صورت سخنرانی ایراد شده و بعدا تبدیل به نوشتار شده است، بیان او قدری سنگین و برای فهم مشکل به نظر میرسد. اما از آنجا که دیویی دیدگاه خویش را در هر زمینهای به صراحت ابراز میدارد تا حدودی از سنگینی فهم سخن و نوشتار او کاسته شده است.
از میان همة فلسفههای قدیم و معاصر غرب، فلسفة جان دیویی را باید فلسفة فراگیر تحولگرا[13] دانست، از این جنبه که وی فلسفه را پیش از آنکه فلسفة بودن[14] بداند، فلسفة شدن[15] برمیشمارد. به علاوه، این فلسفه همة فلسفههای سکولار عصر خود را به گونهای در بر میگیرد و به بیان خاص نمایندة آنها در غرب معاصر معرفی میگردد. تجربهگرایی،[16] طبیعتگرایی،[17] پراگماتیسم،[18] لیبرالیسم، نسبیگرایی،[19] تکثرگرایی،[20] هگلیسم،[21] تحولگرایی طبیعی،[22] و ... هر کدام به نوعی عناصر و ارکان اندیشة فلسفی دیویی را تشکیل میدهد.
شاخص اساسی فلسفه در نگاه دیویی این است که وی بر خلاف دیدگاه رایج و برداشت مسلمی که در دراز مدت تاکنون از فلسفه مرسوم و متعارف بوده است، فلسفه را در شمار ادبیات و هنر و سیاست، پدیدهای فرهنگی-انسانی بازشناسی میکند (دیویی، 1931: ص 3). دیویی بیشتر به محتوای فلسفه و نه روشمندی آن توجه افکنده است؛ محتوایی که جدای از امور و پدیدههای فرهنگی چیز دیگری نیست (مک درموت، 1973: ص 1).
فلسفه از این منظر بیشتر با خاصیت الهام بخشی تاریخی خود ناظر به عادات و امور روزمره در زندگی انسان است، بدون اینکه در صدد اثبات یک حقیقت یا واقعیتی جاودانه باشد (دیویی، 1931: ص 4-5). بدین ترتیب، فلسفه در نظر دیویی دانشی است که با تاریخ اجتماعی و تمدن بشری درآمیخته است. وی بر این عقیده است که چنین اتصال و اختلاطی ذاتی و درونی است (همان، ص 3).
دیویی در نقد و ارزیابی خود از تعریف فلسفه مجددا بر آمیزش و همراهی و همگونی فلسفه با تمدن تأکید میورزد. وی فلسفه را با نقش اساسیش در پدیداری تمدن بازشناسی میکند. فلسفه از این منظر با تاریخ فرهنگ و تغییرات متوالی تمدن بسیار عجین گردیده است. از این فراتر، دیویی بر این باور است که فلسفه پدیدهای متغیر است اما نه فقط انعکاس منفعلانهای از تمدن که در برابر تغییرات تمدن مقاومت میورزد و در برابر مقاومت تمدن تغییر مییابد (همان، ص 6-7).
برداشت فوق از فلسفه نشان میدهد که فلسفه هرگز مساوق و مساوی وجود نیست، در غیر این صورت ایدهآلیسم تنها گزینة مشخص برای فلسفه به شمار میرود. از این روی آنچه ساختار فلسفه را در بر میگیرد نظریهای از جنس شدن است و نه از سنخ بودن. فلسفة عملگرا و ارزشگرای دیویی از آنجا که هر گونه ثبات و یکنواختی را انکار میکند، بر این نکته اصرار میورزد که اندیشة "هست" و "همیشه بوده است"[23] باید با اندیشة "باید باشد"[24] جایگزین شود (همان، ص 5-8). عملگرایی، تجربهگرایی، و داروینیسم از جمله گرایشهایی است که روح و ماهیت فلسفة دیویی را تشکیل میدهد (مک درموت، 1973: ص 1، 13-24، 41-58 و اوزمن و کراور، 1990: ص 126 و دیویی، 1965: ص 1-19).
به مناسبت گرایشهای چندگانة بالا فلسفة دیویی هرگز وجود عاملی ورای میدان تجربة طبیعی منتهی به کارکرد خارجی را برنمیتابد و برای عوامل معنوی و آسمانی کمترین اعتبار و ارزش وجودی و فلسفی قائل نیست. وی حتی فلسفة دین را با رویکرد انسانگرایانه تبیین میکند؛ دینی که فراتر از سطح طبیعی عالم انسانی گام برنمیدارد.
دیویی فلسفه را در سازگاری و هماهنگی با واقعیتها و رویدادها، نه تنها محصول فرهنگ و تمدن، بلکه نقطة عزیمت فرهنگ و تمدن بشری نیز دانسته است و بدین وسیله فلسفه را با نگرشی تاریخی منشأ تحولات فرهنگی برشمرده است که در عین حال خود را نیز سامان میدهد و به ظهور و بروز و رشد و تکامل فرهنگ و دانش میانجامد. این مهمترین دغدغة دیویی نسبت به فلسفه بوده است (دیویی، 1931: ص 10-12).
روش فلسفی مورد علاقه و بهرهبرداری دیویی ریشه در اندیشه و مکتب کانت و پراگماتیسم دارد. بر اساس برداشت وی، نگاه کانت به فلسفه پیش درآمد و زمینه ساز اندیشه و ادبیات پراگماتیسم بود. در آمریکا سندرس پیرس استاد دیویی اولین کسی بود که در ارتباط با اندیشه و مکتب کانت واژة pragmatic را به کار گرفت. ویلیام جیمز استاد دیگر دیویی از جمله اولین کسانی بود که دامنة بهرهبرداری از روش کانتی و پراگماتیسم را گسترش داد. کانت در کتاب متافیزیک اخلاق خود دو واژه را مورد استفاده قرار داده است: یکی واژة practical که به قوانین اخلاقی اشاره دارد و در نظر کانت از اصول پیشین به شمار میرود و دیگری واژة pragmatic که به قوانین مربوط به هنر و فناوری نظر دارد و بر تجربه استوار است و در معرض تجربه و موضوع تجربه قرار میگیرد. دیویی با نگرش تجربی خود بر این نکته اصرار میورزد که از کلام سندرس پیرس در بکار گیری واژة pragmatic درست همین مفهوم مبتنی بر تجربه فهمیده میشود (همان، ص 13-14). همچنان که مکدرمت اظهار داشته است دیویی پراگماتیسم را یک فلسفة ساده و عامیانة آمریکایی نمیداند، بلکه آن را شیوهای در بکارگیری هوش برای حل مشکلات اخلاقی و اجتماعی برمیشمرد (مک درموت، 1973: ص 41-58).
فلسفة دیویی از سوی دیگر مبانی هستی شناختی، معرفت شناختی و انسان شناختی خود را وامدار هگلیسم و داروینیسم میباشد. به عبارتی، آنچه که بیش از هر اصل و عامل دیگر زیر بنای اندیشه و افکار دیویی قرار میگرفت دو اصل "دیالکتیک هگلی[25]" و "تحولگرایی داروینی[26]" بود که به باور دیویی هر دو اصل در هر زمینهای از جمله در زمینة سرشت، هویت و رفتار انسان نمود و بروز دارند. (رانتر و آلتمن، 1964: ص. 5-6). دیویی در دورة دکتری بیش از همه تحت تأثیر دو تن از استادان خود قرار گرفت؛ یکی جورج سیلوستر موریس[27] و دیگری چارلز سندرس پیرس.[28] اولی استاد فلسفة دیویی و دومی استاد منطق او بود. موریس با ترویج اندیشة نئوهگلی خود دیویی را با منطق و متافیزیک از نگاه نئوهگلی آشنا ساخت. پیرس نیز اندیشة داروینیسم را به وی القا کرد. با انتشار کتاب تحول انواع[29] داروین در آمریکا، داروینیسم جان تازهای یافت و به سرعت تمام تبدیل به یک جنبش به ظاهر علمی شد؛ جنبشی که به دلیل ستیزهگری با اندیشه و باور کلیسا به طرز باورنکردنی مورد استقبال آزاد اندیشان و روشنفکران غربی قرار گرفت.
فضای حاکم بر عصر دیویی جوان فضای ناسازگاری روشنفکران با اندیشه و آیین کلیسا بود و بدین جهت غرب به ویژه محیط دانشگاههای آمریکا به هر طرز فکری که باورهای کلیسا را نشانه میگرفت خوش آمد میگفت. داروینیسم مبانی هستی شناختی، معرفت شناختی و انسان شناختی کلیسا را زیر سؤال میبرد و در مقابل دکترین آفرینش انسان و جهان توسط آفریگاری توانا و دانا و متعال، بر طبل تحول انواع آن هم از طریق تنازع در بقا و انتخاب طبیعی[30] و گزینش اصلح میکوبید. جنبش داروینیسم برای دیویی بسیار الهام بخش تلقی شد به گونهای که پاشنة آشیل فکر سنتی و کلاسیک اورا از جای کند و نگرش دیگری را درست در نقطه مقابل آن در جان و وجود و ذهن دیویی به وجود آورد. بر این اساس بود که داروینیسم گواهی میداد که واقعیت چیزی است که باید در "شدن" جستجو شود و نه در "بودن" (ر.ک. اوزمن و کراور، 1990: ص 126). دیویی آنچنان از داروینیسم به وجد آمد که جنبش داروینیسم را انقلاب علمی[31] و پاسخ و راه حل نهایی و اساسی به همة پرسشهای قدیم و جدید در مورد جهان و انسان برشمرد (دیویی، 1965: ص 1-19، مک درموت، 1973: ص 31-41).
تجربهگرایی[32] وجهة دیگر از تفکر دیویی است. در این بخش وی بیش از همه از هگل و جیمز تأثیر پذیرفته است. خود وی بر این نظر است که هگل با نظریهاش ذخیره و سرمایة جاوید تفکر اوست و جیمز با اندیشههایش جهت دهنده و کیفیت بخش اندیشة اوست (مک درموت، 1973: ص 1). دیویی از این جنبه تجربه را مهم و با ارزش تلقی میکند که برای تجربه نقش بسزایی در تحولات و رشد زندگی انسانی قائل است. او اظهار میدارد: "احترام به تجربه احترام به نقش و دخالت تجربه در اندیشیدن و آموختن است." (همان)
از تجربهگرایی که بگذریم انسان مداری[33] و طبیعتگرایی[34] نیز دو شاخص مهم و اساسی دیگر در معرفی اندیشة دیویی به شمار میروند. دیویی به پشتوانة تلفیق و همسان سازی این افکار و اندیشهها فلسفة تحولگرای خویش را پایهگذاری کرده است. آمیزش افکار و اندیشههای گوناگون و همسان سازی آنها راه را پیش روی دیویی گشود تا سرانجام فلسفة خاصی را پدید آورد که بهتر است نام و اعتبارش را از شخص دیویی و یا اندیشة دیویی وام گیرد؛ فلسفة دیویی یا فلسفة انسان مدار تجربهگرای طبیعتگرا . در مجموع، ویژگیها و عناصر زیر شاخصهای برجستة فلسفة تعلیم و تربیت دیویی به شمار رفته، فلسفهاش را از سایر فلسفهها متمایز ساخته اند:.
پرسش اساسی اما اینجاست که فراگیر و تحولگرا بودن یک فلسفه با چه شرایطی امتیاز ویژهای برای آن فلسفه محسوب میگردد؟ پاسخ این سؤال روشن است. فلسفة فراگیر تحولگرا به هر اندازه میان عناصر اساسی و مسائل بنیادینش انسجام و هماهنگی لازم برقرار باشد، از امتیاز بالاتری برخوردار خواهد بود. دست کم از این نوع انسجام و هماهنگی لازم در فلسفة فراگیر تحولگرای دیویی خبری نیست.
در بررسی فلسفه و اندیشة دیویی در حالی که تحولگرایی از جنس داروینیسم بسیار شاخص و برجسته به نظر میرسد، اصول و گرایشهایی چون سکولاریسم، لائیسم، لیبرالیسم، اومانیسم، پراگماتیسم و تجربه گرایی در برابر آن رنگ میبازند، هرچند نقش این گرایشها هم در جهت دهی و ساماندهی تفکر دیویی هرگز قابل انکار نمیباشد. از میان همة افکار و اندیشهها، این دیدگاه و فرضیة داروین بود که بیش ازهمه عمیقا بر ذهن و روان دیویی تأثیر گذاشت و خود او را هم متحول کرد و تحولگرا ساخت. اگر کسی آخرین روزهای حیات دیویی از وی سؤال میکرد این چه وضعیتی است که در فکر و اندیشة متحول و متغیر تو پیدا شده است به گونهای که هر دوره متفاوت از دورة قبل میاندیشی و هر برهه از زمان به سمت و سوی خاصی متفاوت از گذشته گرایش پیدا میکنی؟ او به آسانی و البته حق به جانب پاسخ میداد که امر کاملا طبیعی است و به روال تحول طبیعی انجام میپذیرد، بلکه هر که چنین نیست جامد و جاهل و غیر طبیعی است! باز اگر سؤال میشد آیا این پدیده ادامه خواهد داشت؟ دیویی با خیال آسوده پاسخ میداد چرا که نه؟ این طبیعت زندگی انسانی است که تحول ویژگی جدایی ناپذیر زندگی است. تصور میرود دیویی که طی عمر 93 سالة خود سه دوره از تحولات فکری نامتوازن و نامتقارن را پشت سر گذراند، چنانچه عمرش به درازا میکشید، همچنان او را در حال دگرگونی و تحول فکری می دیدی، زیرا در نگاه دیویی ثبات فکر و اندیشه معنا ندارد و توجیه پذیر نمیباشد.![35]
در هر صورت، دیویی را باید با مجموعهای از گرایشها و اندیشههای متغیر و بعضا متضاد بازشناسی کرد؛ مجموعهای که جایگاه ویژهای را در فلسفة دیویی به خود اختصاص داده است. دیویی نسبت به همة این اصول خاضع و باورمند است، با این همه او را میشود یک دین زدة لائیک نیز معرفی کرد! ممکن است تعجب کنید این دیگر چه نوع تعریفی است که از دیویی و اندیشههایش ارایه میشود؟ درست است، واقعا دین زدگی را تا اواخر حیات دیویی در افکار او میشود مشاهده کرد. به عنوان نمونه به مورد زیر توجه فرمایید:
در اولین مانیفست انسان مداری که به امضای چند نفر از صاحبنظران از جمله مشهورترینشان دیویی رسیده است صحبت از انسان مداری دینی[36] و یا دین انسان مدار[37] به میان آمده و تحفظ بر دینی و دین بودن انسانمداری مورد تأکید قرار گرفته است. از اصرار دیویی و همگرایان هم اندیش وی بر این امر روح دین زدگی آنان به دست میآید. دلیل این اصرار هم تا حدودی روشن است. اولا عصر دیویی هنوز برای دین و دینی بودن افکار و اندیشهها ارزش و اهمیت قایل بوده است. ثانیا تقابل با اندیشههای کلیسایی ایجاب میکرد در اردوگاههای فکری مقابل کلیسا هر اندیشهای رنگ و روی دینی به خود بگیرد تا به تدریج جایگزین همة ادیان از جمله دین کلیسایی شود. به دلیل همین روحیة دینزدگی است که دیویی و هماندیشان او در مکتب انسانمداری حاضرند مسلک و مرام انسانمداری را دین تلقی کنند، گو اینکه با نگاه دین بودن به انسانمداری اعتبار و ارزش این مکتب را صد چندان کردهاند. ازاین رو در دو مانیفست انسانمداری[38] سخن از دین بودن انسانمداری به میان آمده و فصلی به مقولة دین و اصول دین از نگاه انسانمداری اختصاص یافته است (کرتز، 1973 : ص 8-10).
برداشت فوق نشان میدهد در تمامی دورهها به رغم تلاش پیگیر و جدی پارهای از گروهها و مسلکها در سکولاریزه سازی و دین زدایی و محو دین و مضامین دینی، هنوز نام و نشان دین مورد بهرهبرداری و در مواردی الهام بخش گروهها و صاحبان مسلکهای حتی سکولار و لائیک قرار میگیرد تا بدین وسیله بر اعتبار فکر و اندیشة خود بیافزایند. دیویی هیچگاه از به کارگیری مفاهیم و مضامین دینی فاصله نگرفته است حتی در دوران پایانی حیات خویش که یک لائیک به شمار میرفت. وی در پایانة عمر خود از عناوین و مفاهیمی دینی چون خدا، آخرت، عیسی مسیح و نظایر آن به صورت نمادین[39] یاد کرده است. به عنوان نمونه، در آخرین آثار دیویی از مفهوم خدا چیزی جز هدفی آرمانی[40] برداشت نمیشود. دیویی خدا را جز هدفی آرمانی چیز دیگری ندانسته، برای او حقیقتی یگانه و مطلق در نظر نمیگیرد (دیویی، ایمان مشترک، 19 ص 42-50 و 53). با توجه به اینکه هر شخصی برای خودش یک اهداف آرمانی در نظر میگیرد، بنابراین خداوند که هدفی آرمانی است به تعداد اشخاص انسانی متکثر میشود. از آن گذشته، چنین خدایی دیگر آفریدگار متعال نیست، بلکه موجودی آفریده شده در ذهن فرد فرد انسانی است؛ هر فردی برای خود هدف آرمانی ویژه و در نتیجه خدای ویژه دارد!.
خداشناسی جان دیویی: از خدای آسمانی تا هدف آرمانی
دیویی آخرین سالهای 1880 |
دورههای تحولات فکری دیویی در مفهوم خدا
|
دیویی نخستین سالهای 1800 |
ایمان مشترک 1933
|
تألیفات |
وظیفة خداشناسی 1882 |
خدا هدفی آرمانی
|
محصول برجستة فکری |
خدا موجودی آسمانی |
نخستین و آخرین برداشت دیویی از مفهوم خدا
(رهنمایی، 1999: ص 208)
به بیانی که گذشت، فلسفة تربیتی جان دیویی را باید تحولگرا دانست. از این رو، انتظار ثبات و پایداری در اندیشة وی انتظاری نابجاست. گو اینکه دیویی با پیروی از اصل تحول انواع، همه چیز از جمله فکر و اندیشه را نیز در حال تحول میداند و به هیچ وجه فکر ثابت و پایدار را برنمیتابد. این مطلب به ظاهر منطقی و توجیه پذیر به نظر میرسد، اما هنگامی که مورد تجزیه و تحلیل دقیق قرار میگیرد پایه و اساس معرفتشناختی ندارد، در غیر این صورت خودش معارض خودش خواهد بود. در اینجا مفهوم تحول بسیار فراتر از مفهوم شدن و تغییر و دگرگونی است. نوع خاصی از تغییر و شدن است؛ تغییر و شدنی که به حقیقت و ماهیت اشیاء نسبت داده میشود. مشکل اساسی تحولگرایان این است که نمیتوانند و یا نمیخواهند به وجودحقیقتی ثابت ورای ذهن و اندیشة بشری اعتراف کنند. آنان قبل از آنکه به حقیقت ثابتی بیاندیشند، با این پیش فرض که همه چیز در حال شدن است خیال خود را راحت کردهاند و راه را به روی هر حقیقت ثابتی بستهاند.
به نظر میرسد تحولگرایی مستمسکی برای کسانی است که به دلخواه، دانسته یا ندانسته، دنبال تغییر و تحول و دگرگونی در فکر و نظر و اندیشه هستند. آنان قلمرو دین و معارف و ارزشهای دینی را حتی مشمول دگرگونی میدانند و دگر اندیشی را عامل پویایی و تحرک و تحول. این افراد چون وجود حقیقت ثابت را بر نمیتابند، به سختی بتوانند با ثبات فکری کنار بیایند، به ویژه اگر ثبات را منشأ ارتجاع بدانند. این افراد همواره با سنت و سنتگرایی سخت در ستیز و تعارضند و آن را سم مهلک برای پویایی مدنی میدانند.
هنگامی که دیویی در سنین جوانی و دانشگاهی با گرایشها و نگرشهای مذهبی و خانوادگی وداع میکرد، انبوهی از سؤالاتش در مورد مذهب و آموزههای کلیسایی را بی پاسخ میدید. با این وجود وی هنوز سعی داشت تعلقات خاطر خود را به مذهب و مسلک مسیحیت با رویکرد و تفسیر اونجلیسم حفظ کند.[41] دیویی جوان اما پس از مدتی در این صدد بود که پاسخ روشنی برای سؤالات جدی خود در مورد آفرینش و هستی و انسان پیدا کند، با این حال اونجلیسم هم روان تشنة دیویی را سیراب نمیکرد. وی همچنان در این فکر بود که راه چارهای بیابد تا اینکه با اندیشة هگل و داروین آشنا شد. وی تحت تأثیر این اندیشهها که به خصوص در آمریکا به تازگی رواج یافته بود میرفت تا پشت پا به تمامی گرایشهای دینی و مذهبی پیشین خود بزند.
دیویی با انتشار کتاب ایمان مشترک[42] خود به همة حرف و حدیثها در مورد ایمان و گرایشهای ایمانی خود پاسخ داد. او نشان داد که دیگر دیویی سابق با گرایشها و وابستگیهای مذهبی مسیحی نیست، بلکه او دیویی جدیدی است که دریچة جدیدی را به روی خود گشوده است تا از آن دریچه به هستی و انسان بنگرد. لائیسم فراتر از سکولاریسم ذهن جویای دیویی را اشغال و اشباع کرده بود. گو اینکه فکر او با اندیشة هگلی و داروینی همزاد و همآغوش شده بود که به این سادگی نمیشد او را از گرفتار شدن در گرداب پیش رویش برحذر داشت. این افکار و اندیشهها موجب شد تا دیویی که تا دیروز معتقد و ملتزم به دیانت و شریعت عیسی مسیح علیه السلام بود تغییر رویه و اندیشه داده، به دیویی طبیعتگرای تجربهگرا[43] مبدل گردد.
در اندیشة دیویی در مورد هستی به گمان وی قانون تحول طبیعی همة حرفها بل حرف آخر را زده است. حال چنانچه قانون طبیعی تحول مخدوش شود، بنیان فکر و اندیشة دیویی فرو خواهد ریخت. وی هر حرکت و هر پدیدهای را مشمول اصل تحول میداند. از این رو، برای جهان و پدیدههای هستی مبدئی ورای طبیعت قائل نمیباشد. در نتیجه تربیت انسان و ادارة جهان هستی به دست خود طبیعت سپرده شده است و طبیعت خود نتیجة تحول و انتخاب طبیعی است. در این نوشتار مجال تفسیر و بیان و نقد و برسی داروینیسم نیست. ما این مهم را به جایگاه خودش واگذار میکنیم و در اینجا به بیان اندیشة دیویی و نقد آن بسنده میکنیم.
بیش از همه برداشت کلیسا از خدا و انسان موجب سرخوردگی دیویی از آیین کلیسا شده است. بسیاری از سؤالات اعتقادی در این دو مورد را کلیسا یا پاسخ نداده است و یا چنانچه پاسخ داده است همه نارسا و ناتمام و خود موجب برانگیخته شدن سؤالات و شبهات دیگری شده است. اینکه خدا کیست یا چیست و چگونه است و به چه سبکی در جهان حضور دارد و تدبیر و ادارة امور هستی و انسان را در دست دارد؟ تثلیث[44] چه معنایی میتواند داشته باشد و آیا اصولا از واقعیت و حقیقت برخوردار است؟ تفسیر خدای پدر و خدای پسر و روح القدس به عنوان سه ضلع تثلیث چیست؟ حلول خداوند در جسم و روان عیسی مسیح[45] یعنی چه؟ و آیا اساسا چنین چیزی شدنی است؟ اینها و نمونه سؤالات دیگری از این دست مجموعه سؤالاتی است که بی پاسخ مانده و یا پاسخ قابل قبولی دریافت نداشتهاند. پاسخی که ممکن است از طرف اندیشمندان و روحانیون مسیحی ارایه گردد این است که این قبیل امور از رموز ایمانی به شمار میرود. هرکسی که به مسیحیت ایمان بیاورد متوجه این امور رازآلود خواهد شد! باید اول ایمان بیاوری، خود به خود معرفت خواهی یافت.[46]
بحث از انسان را به مقام خود در مبانی انسانشناختی واگذار میکنیم و تنها به بیان برداشت و دیدگاه دیویی در مورد خدا میپردازیم تا از زبان و بیان خود دیویی به یکی از مسایل مهم هستیشناختی در فلسفة تربیت وی پی ببریم و نظر دیویی را در مورد مفهوم خدا کشف کنیم.
دیویی در آثار پایانی خویش با موضعگیری جدی در برابر تفکر خداشناختی کلیسا در صدد اثبات و معرفی خدایی برآمده است که بر خلاف اندیشة کلیسا خدای آسمانی و ماورایی[47] و دور از دسترس و اندیشة انسان نباشد. دیویی اکنون در برابر اندیشههایی جبههگیری میکند که عمری از مدافعان سنتی و مروجان سرسخت آن بوده است. جورج گیگر[48] یکی از تحلیلگران اندیشه و تفکر جان دیویی نقطة عطف و عزیمت تفکر دیویی در مورد خدا را در فارغ بودن آن از هر چه رنگ و روی ماورایی دارد میداند (ر. ک. گیگر، 1964: ص 219-220). از این رو، خداوند در نگاه دیویی به مثابة عامل وحدت آفرین و انسجام بخش همة اهداف آرمانی تلقی میشود که ما را به سمت و سوی امیال ، آرزوها و اعمالمان برمیانگیزاند (ر. ک. دیویی، 1934: ص 42-50). این بهترین برداشت و تعریفی است که دیویی در مورد خدای خودساختهاش به کار میبندد. وی اظهار میدارد: واژة خدا را به مثابة اهدافی آرمانی درنظر بگیرید که فرد در زمان و مکان مشخصی با برانگیخته شدن به سمت و سوی تحقق آنها باورش میشود که در بکارگیری اراده و انگیزه و احساس خویش از شأنیت و اعتبار لازم برخوردار است و برای تحقق بخشیدن به آرمانهای خویش متعهد و وفادار است (ر. ک. همان).
دیویی با این اظهارات تلاش دارد تا آنجا که برایش میسر است خداوند را موجودی زمینی و در دسترس و قابل برداشت و دستکاری معرفی نماید. او فکر میکند این همان خدای واقعی است که به کار انسان میآید و در همة احوال و اوضاع با انسان و همراه اوست. با او مینشیند، استراحت میکند و میخوابد و برمیخیزد. با او میاندیشد و کار میکند و افت و خیز دارد. او خدایی نیست که در آسمانها و یا بالای ابرها او را باید یافت. بلکه او را در نیازها و درخواستها و آمال و آرزوهای انسان باید جستجو کرد.
به نظر میرسد دیویی تمامی اوصافی را که دین وحیانی و از جمله مسیحیت برای خداوند در نظر میگیرد میخواهد به خدای خودساختهاش نسبت دهد. خدا در نظر دیویی وحدت همة آرمانها و مقاصد آرمانی انسان است. وی بر این باور است که اهداف گوناگون و متنوع آرمانی در وجود انسان به وحدت و یگانگی میگراید، از این بابت که همهاش به طور یکپارچه در اختیار انسان است و توسط وی به هر صورتی که خواست متغیر، متبدل و متحول میشود. دیویی با این بیان از خدای آفریننده به خدای آفریده شده و از خدای واحد به خدای قابل تکثر و از خدای بسیط و مجرد به خدای متنوع و مرکب جهت میگیرد. دیویی اعتقاد به چنین خدایی را در زندگی کافی میشمرد و بر این نکته تأکید میورزد که این همان باوری است که به خیر و سعادت و خوشبختی انسان میانجامد (دیویی، 1981: ج 13، ص 174 و 179).
از آن گذشته، معنویت،[49] عالم ماورا،[50] تعالی گرایی[51] و اندیشه و گرایش به امور متعالی و نظایر آنها در اندیشة دیویی به بستر و قلمرو انسانی و این جهانیشان محدود میشوند و از این فضا فراتر نمیروند. روی این حساب هر انسانی برای خویش خدایی میسازد و به او وابستگی مییابد و در واقع او را میپرستد ومیستاید. وجود، تعالی، اشراف بر پدیدهها، قدرت، علم، اراده، حکمت، نورانیت، همه و همه رهین شخصی است که چنین آرمانی را در سر میپروراند و چنین خدایی را میآفریند. خداوند در این صورت یک خدای کاملا شخصی و فردیت یافتهای است که تابع خواستهها و گرایشها و انتظارات و پسند و ناپسندهای شخص قرار میگیرد. چنین خدایی هیچگاه شأنیت و توانایی تمرکز بخشیدن به مقاصد و آرمانها را ندارد و از ایجاد یگانگی و انسجام میان مقاصد و رساندن آنها به وحدت و یکپارچگی عاجز است (رهنمایی، 1999: ص 231).
بر عکس، اعتقاد به خدایان گوناگون و متعدد به شمار هر شخص انسانی نه تنها راهی را فراسوی اتحاد و یگانگی نمیگشاید، بلکه مسیر و بستر از هم پاشیدگی و جدایی و چندگانگی و چندگونگی را گستردهتر مینماید. گرایش به یگانگی و انسجام از جمله خواستههای فطری انسان است که تحصیل آن تنها و تنها رهین باورمند شدن به خداوند یکتا و بیهمتایی است که آفریدگار و پروردگار جهانیان است. قرآن زبان فطرت یکتاگروی انسان را در سؤال حضرت یوسف علیهالسلام از دو هم بند خویش اینگونه میگشاید: ای دو هم بند من (خود داوری کنید) آیا خدایان متعدد و گوناگون (برای پرستش و بندگی) بهترند یا خداوند یگانة با اقتدار؟ (یوسف: 39)[52]
نگرش دیویی در بارة خداوند به مثابة مهمترین مبنا از مبانی هستیشناختی در تمامی ساحتها و زمینههای فکری، انگیزشی و بینشی و تجربی نقش چشمگیر و تأثیرگذار بر جای نهاده است. چنین نگرشی به انکار خدای حقیقی میانجامد و رابطة انسان را با او مخدوش میسازد و انسان را از نعمت بندگی او محروم میگرداند. گرایش شدید دیویی به داروینیسم و اصل تحول انواع و انتخاب طبیعی مورد نظر داروین، انسان مداری آن هم از جنس انسان مداری مدرن آمریکایی برخاسته از همین مبنای هستیشناختی است. نگاه دیویی به لیبرالیسم، دموکراسی، تجربه گرایی، فردگرایی،[53] شخصگرایی[54] و تکثرگرایی[55] از همین مبنا نشأت مییابد. اندیشة عملگرایی[56] و کارکردگرایی[57] مورد تأیید و تأکید دیویی با همین مبنای خاص ارتباط مییابد. در مجموع، خداشناسی دیویی سنگ زیربنای اندیشه و افکار و رفتار و حتی عواطف و احساسات او را تشکیل میدهد. دیویی منتقد جدی همسویی و همگرایی امور دینی با امور ماوراء طبیعی است. گرچه وی در این زمینه اولین منتقد به شمار نمیرود، اما به جرئت میتوان گفت او اولین کسی است که این موضوع را خواسته است به بیان علمی و زبان فنی و حتی با منش رفتاری تئوریزه کند (ر.ک. دیویی، 1934: فصل اول).
دیویی از این فراتر معتقد است که باورها و آداب اخلاقی در ادیان گوناگون همه به نوعی آمیخته با خرافات و افکار عقب مانده و کهنه است و از این رو نمیتوان به آنها اعتماد کرد و ارزشهای برگرفته از آنها را در زندگی بکار بست. وی در کتاب ایمان مشترک دین را امری زمینی و امور دینی را سراسر مادی میداند و اعتقاد به عالم ماوراء را پوچ برمیشمرد (ر. ک. همان). به علاوه، دیویی در فصل دوم کتاب مزبور تلاش دارد دین و امور دینی را فاقد هر گونه توجیه عقلانی و معرفتی معرفی کند. او مدعی است که میان علم و دین همواره تعارض وجود دارد، چرا که در نگاه دیویی تجربه معیار علمی بودن است و چون دین تجربهپذیر نیست از این جهت فاقد هرگونه اعتبار علمی است. دیویی واژگان و مصطلحات دینی را نمادین دانسته، برای آنها هیچ مابإزاء واقعی و یا مصداق خارجی قائل نیست. در فصل سوم کتاب ایمان مشترک، دیویی، ضمن تأکید بر انسانی و زمینی بودن دین، ایمان به چنین دینی را که به نظر وی در تناسب با دوران مدرن و مدرنیته است و از دوران کهنه گرایی و اعتقاد به ماوراء طبیعی فاصله گرفته است ایمان مشترک همة انسانها معرفی میکند (ر. ک. همان، فصل سوم) .
دیویی با تکیه بر اصل تحول طبیعی، بنیاد هستی را محصول فرایندی از تحول و انتخاب طبیعی میداند و این باور را مبنای فلسفة تعلیم و تربیت قرار میدهد. گرچه داروینیسم بیش از یکصد و پنجاه سال بر فرهنگ و اندیشة غرب حکمفرما بوده است و آثار فراوانی را نه تنها در زیستشناسی، بلکه در همة ساحتهای علوم انسانی برجای گذاشته است، با این همه، امروزه چنین اندیشهای در تیررس نقد جدی و عاملنة منتقدان زیست شناسان و فیزیکدانان و شیمیدانان جهان غرب واقع شده است. به عنوان نمونه، در سال 1993، گروهی از دانشمندان آمریکایی و اروپایی[58] به دعوت فلیپ جانسون[59] استاد دانشگاه کالیفرنیا در منطقة ییلاقی پآرو دونزکالیفرنیا[60] گرد هم آمدند تا اندیشهای را که بیش از یک صد و پنجاه سال بر فرهنگ و اندیشة غرب سایه افکنده بود به چالش بکشانند. آنان در این گردهمایی علمی طی برنامهای، با عنوان کشف راز حیات[61] براساس پژوهشهای دقیق و گستردة خود و با رویکردی کاملا علمی و فنی و به دور از هر کونه گرایش مذهبی، زیربنای اندیشة داروین را زیر سؤال بردند و دیدگاه تحول انواع و انتخاب طبیعی[62] مورد نظر داروین را متزلزل ساختند و به جای آن نظریة طرح هوشمند حیات[63] را به اثبات رساندند (ر. ک. فلیپ جانسون و دیگران، 1993، ترجمة راستی تبار، 1390).
تکیه بیش از اندازه بر تجربهگرایی دیویی را در ردیف تجربهگرایان افراطی قرار داده است. وی مهمترین منبع و ابزارمعرفت را در تجربه، آن هم تجربة عملی با کارکرد خاص خارجی جستجو مینماید. بدین ترتیب، دیویی در مسیر تعلیم و تربیت کمترین ارزش و جایگاهی برای دین سازمانی[64] و سازمانها و مؤسسات دینی کلاسیک و سنتی[65] قائل نیست، زیرا این قبیل مؤسسات از نگاه دیویی هم کهنه هستند و هم به روش خاص و سنتی خود در صدد هستند باورها و ارزشهای یکنواخت خود را بر دانش آموزان و دانشورزان دیکته کنند. این امر با روح دموکراسی از منظر دیویی بسیار ناسازگار است (ر. ک. هوک، 1971: ص 12). در نتیجه، دوگونگی و دوگانگی میان مدرسه و بیرون مدرسه[66] به خصوص میان مدرسه و خانه باید از بین برود تا هرچه را دانشآموزان از مدرسه بر اساس نظام آموزشی لیبرال-دموکرات فرا میگیرند، بدون کوچکترین واگرایی از جانب والدین و دیگر بزرگتران حفظ کنند و در زندگی بکار بندند(ر. ک. دیکویزین، 1973: ص 96 و دیویی، 1932: ص 88-90).
دیویی در کتاب روانشناسی کاربردی[67] خود نظریة تربیتی-روانشناختی خود را بر این مبنا سامان میدهد که آموزش و پرورش باید بر اساس خواست، علاقه، آرمانها و گرایش و انگیزة کودکان استوار باشد( رنتر، 1964: ص 8).
اندیشة تجربهگرای دیویی راه تحقیق را به روی عوامل و منابع معرفت شناختی فراتر از تجربه و اندیشة بشری بسته است. فلسفة دیویی نه تنها کمترین ارزشی در حوزة تئوری و عمل برای منابع فطری و وحیانی قائل نیست، بلکه از بلندای معرفت عقلانی هم تا حد تجربة انسانی فروکاسته است. گو اینکه وی با تأکید بر تجربه، دامنة معرفت عقلانی را به معرفت عقل تجربی تنزل داده است. در فضای اندیشة دیویی جایی برای اندیشه ورزی فوق تجربی عقل و خرد انسانی یافت نمیشود.
از آن گذشته، تجربه مورد قبول دیویی محدود به جنس خاص از شمار تجربههایی است که بر اساس سنت پراگماتیسم باید آثار خود را در عمل واقعی و عینی صاحبش به منصة ظهور برساند، در غیر این صورت اصلا معتبر نخواهد بود. تصور کنید دیویی با این همه محدودیتی که در فضای معرفت شناسی به بار آورده است، چگونه ممکن است دایرة معرفت شناسی را از طریق مکتب تربیتی خود گسترش دهد؟ دیویی و هوادارن فلسفة تربیتی وی بناچار باید به یک ظرف و فضای بسیار محدود از معرفت شناسی قانع باشند، چرا که مبانی معرفت شناختی در فلسفة مزبور بسیار محدود دیده شده است.
بدین ترتیب، بخش وسیعی از معارفی که به آسانی و با تکیه بر فطرت و عقلانیت و وحی قابل استحصال و بهرهبرداری است مورد بیتوجهی و بیمهری قرار گرفته است. در واقع، این بیمهری نه تنها در حق معارف است، بلکه در درجة نخست در حق انسانهایی است که با پذیرش دیدگاه دیویی از بهرهبرداری از این دسته معارف خویشتن را محروم ساختهاند.
دیویی تمام برداشت و نگرش خود در مورد انسان را در اثر پایانی خود در زمینة سرشت و رفتار انسان[68] به ثبت رسانده است. او با شدت تمام بر تصویر کلیسا از انسان میتازد و از این رو هیچ یک از ویژگی های انسانی مورد نظر کلیسا اعم از مخلوقیت انسان، آلودگی ذاتی انسان به گناه، و نظایر آن را برنمیتابد. انسان مورد نظر دیویی پیرو همة هستی و بر حسب قانون داروینیستی تحول انواع موجودی خودآمده است چرا که انسان بخشی از جهان طبیعی خودآمده میباشد. فلسفة جان دیویی در قلمرو مبانی هستی شناختی وجود خدای متعالی و ماورایی را به حکم اینکه در قاموس و چارچوب تجربه نمیگنجد انکار میکند و در ساحت مبانی معرفت شناختی راه را به روی هر نوع معرفت الهی و وحیانی بسته است. این انکار هستیشناختی و این انسداد معرفتشناختی خاصیت خود را در ناحیة مبانی انسان شناختی به منصة ظهور میرساند. در نتیجه، هیچ قانون و منشوری که بخواهد انسان را تحت اشراف و کنترل عوامل ماورای انسان قرار دهد از نگاه دیویی توجیه پذیر نمیباشد. انسان با این لحاظ زیر چتر لیبرالیسم از هر قید و بندی آزاد و رهاست و با آزادی تمام به دریافت و بازیابی خود و شکوفایی خویشتن میپردازد. خویشتن انسان به این لحاظ محصول و نتیجة فکر و اندیشه و انگیزه و احساس و تدبیر خود اوست، بدون اینکه عامل ماورایی مافوق او در برنامة زندگی او نقشی داشته باشد.
در ارتباط با ظهور و رفتار انسان بر روی زمین، مسائل ویژهای مطرح است که به برخی از آنها به بیان زیر اشاره میشود:
هر فیلسوف و صاحبنظر تربیتی سعی دارد از نگاه خودش به این قبیل مسائل پاسخ دهد. دیویی چه پاسخی برای این قبیل مسائل ارایه میدهد؟ دیویی خیال خود و همه را راحت کرده است و ریشة هستی انسان را تحول و انتخاب طبیعی داروینیستی دانسته، برای انسان منشأ و اصلی جز آنچه داروین در برداشتهای خود به آن رسیده بود قائل نیست.
دیدگاه صریح و بی پردة دیویی را در خصوص پیدایش انسان میتوان از دو اصل اول و دوم مانیفست اول انسان مداری دریافت. این مانیفست که در نوع خود در زمان صدورش سندی تند و افراطی در مقابل نظریة آفرینش به شمار میرفته، با نگرشی دین نگرانه هر نوع نگرش ارتدوکس و ثباتگرا را رد میکند(ر. ک. کرتز، 1973: ص 3). قبلا اشاره شدکه مانیفست مزبور به امضای جمعی از شخصیتهای نظریه پرداز غربی و در رأس آنان جان دیویی رسیده است. بنابراین، دیدگاه مورد قبول و تأیید دیویی هم به شمار میرود. دو اصل مزبور چنین است:
“First: Religious humanists regard the universe as self-existing and not created.
Second: Humanism believes that man is a part of nature and that he has emerged as the result of a continuous process” (Ibid, p.8).
منظور از فرایند مستمر همان جریان تحولگرای طبیعی حاکم بر جهان و انسان است؛ چیزی که انسانمداران از داروین به ارث بردهاند. اشاره شد که دیویی در کتاب سرشت و رفتار انسان بحث خود در مورد انسان را با انتقاد نسبت به تفسیر کلیسا از سرشت انسان آغاز میکند. در نظر او متکلمان مسیحی تصویرشان از انسان به مراتب تاریکتر و مبهمتر از تصویر نادینگرایان و سکولاریستها از انسان میباشد (دیویی، 1930: ص 3). الهیون مسیحی به سرشت انسان با بدگمانی و سیاه نمایی نگریسته، او ر ا شر و موجود کثیفی بی پناه با انرژیهای متضاد برشمردهاند. در نگاه دیویی این برداشتها به پایین آوردن شأن انسان میانجامد (همان، ص 4).
انتقاد دیویی به برداشت کلیسا و الهیون مسیحی از انسان تا حد زیادی وارد است. در عهد قدیم در کتاب آفرینش عباراتی دارد که منزلت انسانی را کاملا مخدوش میگرداند. خلاصة آن عبارات این چنین است: موجودات انسانی همه آلوده به گناه به دنیا آمدهاند، زیرا آدم و حوا گرچه قبل از اینکه مرتکب معصیت خدا بشوند پاک بودند اما از وقتی گناه از آنان سر زد ناپاکی در وجودشان رسوخ کرد. آلودگی ناشی از گناه آدم و حوا سپس به نسلشان سرایت کرد. وقتی اولین فرزندان آدم و حوا به دنیا میآمدند همه آلوده به گناه بودند. تعبیر گناه ذاتی انسان اشاره به همین ماجرا دارد.[69]
این قبیل برداشتهای ناروا دیویی و امثال دیویی را زجر میداد و مایة رنجش خاطر آنان میشد. به جرئت میتوان گفت بسیاری از کسانی که از میان اهل تحقیق از کلیسا زده شدند دلیل عمده این زدگی را باید در همین برداشتهای سخیف از انسان جستجو کرد.
دیویی اما به رغم انتقاد جدی که به تفسیر و برداشت کلیسا از انسان داشت، خودش نیز تفسیر درستی را از انسان ارایه نداد. از همه بدتر با انکار هرگونه وابستگی به نظریة آفرینش، رابطة انسان با خدا را انکار و مخدوش کرد. دیویی برای اعتلای مقام انسان و انسانیت پا را از این هم فراتر نهاد و انسان را بر اساس مبانی و اصول اومانیسم جای خداوند نشاند. از این منظر، انسان هم خود آمده است و هم خود تدبیرگر و خود مدیر و بدون کمترین وابستگی به عاملی ورای خویشتن خویش.
دیویی در جایگاه یکی از مشهورترین نظریه آرایان انسانمدار، انسانمداری را ترویج کرد تا همه چیز در همه جا و تحت هر شرایطی بدون حضور خداوند مورد نظر و قبول ادیان و بدون هر گونه رابطه و وابستگی به خداوند باشد. همه چیز بدون خدا[70] از شعایر اصلی انسان مداری به شمار میرود تا آنجا که با دامنة گستردة خود همة امور حتی تشییع جنازة مردگان[71] را در بر میگیرد. در هر صورت، برداشت انسان مداری و به پیروی از آن، فهم دیویی از انسان و خدا یکی از چالش برانگیزترین مواضع انسان مداری و فلسفة جان دیویی است که امروزه مورد انتقاد جدی بسیاری از اندیشمندان قرار گرفته است. پاول کرتز که خود از هواداران جدی انسانمداری است و مانیفست اول و دوم انسانمداری به همت و سر ویراستاری او تنظیم و تدوین یافته است سوگمندانه از نارساییها و چالشهای پیش روی انسانمداری روایت میکند. وی اموری چون فقدان اندیشههای الهام بخش، نداشتن رهبری محبوب و مؤثر، بیبهره بودن از برنامهای مدون و کارآمد، جدال میان گروههای هم اندیش، عدم برخورداری از جایگاه مردمی، درگیر بودن در جریانهای سیاسی تحلیل برنده، و وجود مخالفان جدی و معارض را از جمله چالشهای جدی و شکنندة پیش روی انسانمداری میداند (کرتز، 1984، ص 66). تحقیق بیشتر در این خصوص مجال دیگری را میطلبد.
در فضای فلسفة تعلیم و تربیت، قرن معاصر در غرب را باید قرن فلسفة تربیتی دیویی نامید. با این همه، چرخش تند و قهرآمیز اندیشة دیویی از مسیحیت تبشیری و اونجلیست تا روشنفکر مذهبی تا سکولاریست لیبرالیست تا لائیک را نمیتوان و نباید یک پدیدة ساده پنداشت. دیویی ابتدا تلاش میکرد میان گرایشهای سنتی خود به کلیسا و برداشتهای روشنفکرانة سالهای میانی حیات خویش تسالم و تفاهم ایجاد کند. اما بیثباتی و بیمایگی برخی از نگرشهای مهم کلیسا، ازجمله نگرش کلیسا به خدا و انسان، دیویی را از ایجاد چنین فضایی از تسلام و تفاهم برحذر میداشت. دیویی دوست میداشت انسان را بهتر از آنچه کلیسا به وی معرفی کرده بود به تصویر بکشاند. از این رو، یاد گرفته بود چگونه عصیان خویش را علیه آموزههای دینی رایج آشکار سازد. عصر دیویی را میتوان عصر عصیان روشنفکران و دگراندیشان مسیحی علیه کلیسا دانست. به هر حال با حضور مذهب، اندیشة لیبرال-دموکراسی رنگ و رویی نمیگرفت و رونقی نمییافت.
تاریخ نشان میدهد از دیر باز تا دهههای نخستین سدة بیستم میلادی هنوز آثار و مظاهر مذهبی در مراکز آموزشی و فرهنگی و اجتماعی خودنمایی میکرد. هنوز مراکز آموزشی حتی از دورة دبستانی با معیارهای مذهبی اداره میشد و از این جهت مدارس و مراکز آموزشی و تربیتی ازجنبة جنسیتی اختصاصی بود و اختلاط دختر و پسر هنوز باب نشده بود. هنوز حتی تا همین دهة اخیر، نظام آموزشی غرب بر اساس دو مذهب رایج مسیحیت یعنی کاتولیک و پروتستان تنظیم و اداره میشد. این از ویژگیهای عصری بود که دیویی در آن زندگی میکرد. اما چه شد که به تدریج شعایر مذهبی از سندیت ساقط شد و مظاهر و نشانگان مذهبی از درجة اعتبار افتاد و غرب به دامن لیبرالیسم بل لیبرتنیسم[72] (ر.ک. سینکلیر و دیگران، 1994: ص 834) درغلطید؟
عکسها و تصاویر مربوط به سه دهة اول فرن اخیر که در بایگانی موزههای عکس نگهداری میشود نشان میدهد که جامعه و شهروندان و حاکمیت سیاسی غرب در التزام به معارف و آموزههای دینی، به ویژه مسیحیت، جدی بودهاند. در برخی موارد نه تنها در کلیساها دو بخش اختصاصی و متمایز مردان و زنان جلوهگری میکرد که حتی اماکن عمومی و پیاده روها نیز شاهد وضعیت اختصاصی مردان و زنان بود. امروزه از آن همه مظاهر و آثار، تنها همین صحنههای تصویری و یا نوشتاری به جای ماندهاند. کم و بیش مشاهده میشود بالای در ورودی پارهای از مراکز آموزشی متوسطه عنوان دبیرستان پسرانه[73] و دبیرستان دخترانه[74] هنوز به قوت خود باقی است، هر چند در این محیطهای آموزشی-پرورشی اختلاط پسر و دختر امری مشهود و جدی است.
یکی از دوستان مقیم شهر مونترال کشور کانادا از زبان یکی از همکاران یهودی لهستانی تبار خود تعریف میکرد که وی گفت: یکی از سالهای دهة 1960 من و همسرم به قصد تفریح از مسیر پلکانی تپة مونت رؤیال[75] بالا رفتیم تا به ایستگاه تپه رسیدیم. هوا گرم بود. کت خود را از تن درآوردم تا خنک شوم. پیراهن نیمه آستین تنم بود. در این اثناء دو پلیس اسب سوار پارک به جانب من آمدند و دستور دادند کتم را تنم کنم. آنان اظهار داشتند مگر نمیدانی در اماکن عمومی احدی اجازه ندارد با بدن عریان ظاهر شوند؟! عصر دیویی از این هم پوشیدهتر و مذهبیتر بود. اما فرهنگ حاکم بر غرب همچنان که در دالانهای تاریک و پیچ اندر پیچ سکولاریسم میچرخید افکار دیویی را هم با خود میچرخاند.
تاریخ غرب در عهد دیویی لاجرم در ایستگاه لیبرال-دموکراسی متوقف شد و ذهن دیویی نود و سه ساله هم پس از گذر از سه جریان فکری ناموزون و ناهمگون به آخر خط رسید. سؤال اینجاست که چنانچه دیویی عمرش از این هم طولانیتر میشد، آیا همچنان فکر و ذهنش در تغییر و تبدل و رنگ به رنگ شدن میبود؟ پاسخ این سؤال را باید به اقتضای سنت تحولگرایی از جنس غربی مثبت دانست. این سنت به مثابة یک پدیدة فرهنگی همچون سیلابی سهمگین هرچه را سر راهش قرار میگرفت با خود میبرد. چه کسی میتوانست جلوی این سیلاب را بگیرد و جنب و جوش آن را مهار کند؟ مشکل اصلی فلسفة تربیتی جان دیویی از همین ناحیة بیثباتی و پراکنده ذهنی سیلابگون سر میزند. همین امر اعتماد لازم را نسبت به اندیشة دیویی و امثال وی سلب مینمود.
در هر صورت، ورای همة این افت و خیزها و فراز و نشیبها، تحقق، تثبیت و ترویج نظام لیبرال-دموکراسی رسالتی بود که بر دوش روشنفکران غربی و سرآمد آنان جان دیویی سنگینی میکرد. آنان بیمهابا و دور از هر دغدغهمندی، پیگیرانه کوشیدند تا اولا لیبرال-دموکراسی را بالاترین مقصد و عالیترین چشمانداز فرهنگ غرب معاصر قلمداد کنند و ثانیا آن را برترین و ارزشمندترین ارمغان اندیشة غرب مدرن معرفی نمایند و فهم و درک جهانی را نسبت به اهمیت و ضرورت آن معطوف گردانند. به نظر میرسد به دلایل زیر، از میان روشنفکران دوران مدرن، بیش از همه این جان دیویی بود که در تحولات این عصر نقش آفرینی کرد:
موارد فوق موجب شد تا دیویی نه تنها در آمریکا بلکه در دنیای غرب و فراتر از آن در سطح جهانی شهرت خاصی را به هم رساند. اما این شهرت، به دلیل همان اصل تحولگرایی در ساحت فکر و اندیشه که دیویی نسبت به آن متعهد بود، دیری نپایید که رو به افول گرایید. به مفاد این اصل هر فکر و اندیشهای از هر شخصی همواره در حال شدن و دگرگونی است. طبعا افکار و اندیشههای دیویی از جمله دکترین سکولاریزاسیون فرهنگ و جامعه و برتری نظام لیبرال-دموکراسی بر سایر نظامها از این اصل مستثنی نخواهد بود. امروزه جهان غرب به ویژه شاهد روند رو به افزایش سکولاریسم زدایی[77] و گرایش به دین و معنویت است. همچنان که آثار و پیامدهای لیبرال-دموکراسی حکایت از عدم موفقیت این نظام در حل و رفع نهایی مشکلات فرهنگی-اجتماعی و چالشهای پیش روی زندگی بشری دارد. این امر نیازمند تجزیه و تحلیل گستردهتری است که باید به مجال و مقام دیگری واگذار شود.
Dewey, John(1922), Human Nature and Conduct: An Introduction to Social Psychology. New York: Holt, Rinehart & Winston,; rpt. New York: The Modern Library, 1930.
Dewey, John (1925), Experience and nature, Chicago & London: Open Court Publishing Company.
Dewey, John (1932), The School and Society, The University of Chicago press.
Dewey, John (1934), A Common Faith,New Haven: Yale University Press.
Dewey, John (1965), The Influence of Darwin on Philosophy and Other Essays in Contemporary Thought (Bloomington: Indiana University Press.
Dewey, John (1981), “Freedom and Culture.” In The Later Works of John Dewey. Vol. 13. Ed. Jo Ann Boydston. London & Amsterdam, Carbondale: Southern Illinois University Press.
Dykhuizen, George (1973), The Life and Mind of John Dewey. Carbondale & Edwardsville: Southern Illinois University Press; London & Amsterdam: Feffer & Simons.
Geiger, George R. (1964) John Dewey in Perspective, New York, Toronto, London: McGraw-Hill Book.
Howard, Ozmon & Samuel, Craver (1990), Philosophical Foundations of Education Columbus, Toronto: Merrill Publishing Company, 4th edition.
Johnson, EE. Phillip et al (1993), Unlocking the Mystery of Life, www.illustramedia.com.
Kurtz, Paul (1984), “The Future of Humanism”, On the Barricades: Religion and Free Inquiery in Conflict, New York, Buffalo.
Kurtz, Paul, ed. (1973), Humanist Manifestos I and II. New York: Buffalo, Promentheus Books.
McDermott, John J. ed. (1973), The Philosophy of John Dewey: the Structure of Experience New York: Capricon Books, G. P. Putnam’s Sons.
Rahnamaei, Seyed Ahmad (1999), The Concept of Self-Realization in the Educational Philosophies of John Dewey and `Allama Tabataba'i, Thesis Dissertation, Ph.D. Faculty of Education, Department of Culture and Values in Education, McGill University, Montreal, Canada.
Sidney, Hook (1971), John Dewey; an Intellectual Portrait, Westport, Connecticut: Greenwood Press.
Sidney, Ranter and Jules Altman (1964), John Dewey and Arthur F. Bentley; a Philosophical Correspondence, 1932-1951, New Brunswick, New Jersey: Rutgers University Press.
Sinclair, John et al (1994), Collins Cobuild English Language Dictionary, London, Glasgow: Collins.
[1] . عضو هیئت علمی مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، قم.
[2] . John Dewey, 1859-1952
[3] . Tao Xingzhi دانشجوی جان دیویی در دانشگاه کلمبیا بوده است. وی متأثر از دیویی و با الگو برداری از فلسفة تربیتی دیویی در کشور خود چین نظام آموزشی صبحگاهی دهکده راه اندازی کرد تا به مثابة مرکزی هم برای تربیت معلمان شهری و هم بازسازی و نوآوری در فضای زندگی روستایی عمل کند.
[4] . Todd Lawson
[5] . McGill University
[6] . The Early Works of John Dewey
[7] . The Middle Works of John Dewey
[8] . The Later Works of John Dewey
[9] . Sanders Pierce
[10] . William James
[11] . principle of species
[12] . Charlse Darwin
[13] . comprehensive evolutionist philosophy
[14] . philosophy of being/ is & has been/
[15]. philosophy of becoming/ should be/
[16] . experimentalism
[17] . naturalism
[18]. pragmatism
[19]. relativism
[20]. pluralism
[21] . Hegelism
[22]. Natural evolutionism
[23] . is or always has been
[24] . should be
[25] . Hegel's dialectic
[26] . Darwinian evolution
[27] . George Sylvester Morris
[28] . Charles Sanders Pierce
[29] . origin of species
[30] . natural selection
[31] . scientific revolution
[32] . experimentalism
[33] . humanism .
[34] . naturalism
[35] . در میان به اصطلاح روشنفکران مسلمان نیز افرادی یافت میشوند که به آسانی هرگونه تغییر و تحول در فکر و اندیشه را برمیتابند و از بیان و ارایة نقطه نظراتی کاملا متغیر و متضاد با اندیشههای پیشین خود ابایی ندارند، بلکه این امر را کاملا طبیعی و بهنجار جلوه میدهند و کسانی را که این چنین نیستند جامد و جاهل میپندارند. وقتی به یکی از این افراد گفته شد شما قبلا فلان کتاب را نوشتهای که در مغایرت جدی و آشکار با نوشتة جدیدت میباشد! وی بی هیچ دغدغهای پاسخ داد آن کسی که قبلا کتاب آنچنانی را نوشت مرد و آن کسی که کتاب جدید را نوشته است نویسندة دیگری است! اینان چقدر راحت حاضر میشوند هویت گذشتة خود را انکار کنند و برای خود هویت دیگری بتراشند! و البته این پدیده همچنان قابل تداوم است.
[36] . humanist religion
[37] . religious humanism
[38] .humanist manifestos I & II مانیفست اول در زمان حیات دیویی صادر شده است و به تأیید و امضای افرادی از جمله شخص جان دیویی رسیده است.
[39] . symbolic
[40] . "ideal objective"
[41] . "evangelists، پیروان فرقه ی اونجلیسم هستند که از دهه های 1820 و 1830 در آمریکا آغاز شد و بعداً علاوه بر آمریکا، در کشورهای دیگر جهان نیز گسترش یافت اما همچنان آمریکا خاستگاه مرکز اقتدار طرفداران این فرقه محسوب می شود. آمار دقیقی از جمعیت آنها وجود ندارد اما تخمین زده میشود که بین ده تا پانزده درصد از جمعیت مسیحیان کانادا و آمریکا اونجلیست باشند. اونجلیست ها نسبت به جمعیت شان سهم رسانه ای زیادی در آمریکای شمالی دارند. به طوری که گفته میشود اکنون فقط در آمریکا 1550 ایستگاه رادیویی و 350 ایستگاه تلویزیونی متعلق به آنهاست و شبکههای ماهوارهای متعددی را نیز در اختیار خود دارند. از اعتقادات اصلی و مشترک اونجلستها، اعتقاد جالب، بامزه و در عین حال خطرناک آنها به ظهور قریب الوقوع «دجال» است. آنها معتقدند دجال به زودی ظهور خواهد کرد و دنیا به عذابی سخت دچار خواهد شد و فقط «مسیحیان دوباره تولد یافته» نجات خواهند یافت. پیروان این فرقه روابط بسیار حسنهای با یهودیان و به خصوص صهیونیستها دارند. آنها معتقدند در آخرالزمان، یهودیان از سراسر جهان باید به سرزمین فلسطین مهاجرت نمایند و هم زمان با ظاهر شدن دجال، 144000 نفر از یهودیان به مسیح اعتقاد پیدا خواهند نمود و همراه «مسیحیان دوباره تولد یافته» و مسیح به بهشت خواهند رفت و آنگاه تمامی یهودیان جهان به دست دجال کشته خواهند شد. این ماجرای مهیج همین جا تمام نمی شود و به اعتقاد اونجلیست ها هفت سال بعد از ظاهر شدن دجال، مسیح همراه مسیحیان دوباره تولد یافته به زمین فرود خواهند آمد و دجال را در محل فلسطین در جنگ نهایی مقدس یعنی «آرماگدون» شکست خواهند داد و مسیح پس از آن برای مدت هزار سال حکومت جهانی را به پایتختی بیتالمقدس رهبری خواهد کرد. اونجلیستهای معاصر معتدند که اسرائیل استثناء است و صهیونیزم و اسرائیل برنامه خداوند برای خاورمیانه هستند. آنها به همین میزان با دشمنان صهیونیزم نیز دشمن اند و در همین رابطه به شدت طرفدار به راه افتادن جنگ آمریکا علیه ایران هستند. نکتهی تحسین برانگیز آن است که آنها در مورد اعتقادشان نه فقط خجالت نمیکشند، بلکه با صراحت و حرارت هم حرف میزنند و با صرف هزینههای هنگفت، رسانههای بسیاری را برای تبلیغ اونجلیسم بسیج کردهاند. دکتر کرمنت بیشعوری این افراد را چنان وخیم میداند که آنها را از دستهی بیشعورهای مقدس مآب خارج کرده و در ردهی ابر بیشعورها (Mega Asshole) جای داده است."
http://www.montazar.net/montazar-far/selecttext.php?ic=784&subid=13
[42] . A Common Faith, 1933-1934
[43] . experimental naturalist Dewey, 1933-1952
[44] . Trinity
[45] .Incarnation
[46] . این درست عکس رهنمود پیشوایان دینی اسلام است که ایمان را بر معرفت مبتنی میدانند و نه معرفت را بر ایمان. این سخن از حضرت علی علیه السلام است که فرمود: "یَا کُمَیْلُ مَا مِنْ حَرَکَة إِلَّا وَ أَنْتَ مُحْتَاجٌ فِیهَا إِلَى مَعْرِفَة" هیچ حرکتی نیست مگر اینکه در مورد آن نیازمند معرفت هستی. همچنین به این سخن امام صادق علیه السلام توجه کنید که فرمود: "الْمَعْرِفَةُ أَصْلٌ فَرْعُهُ الْإِیمَان"، معرفت اصلی است که ایمان از شاخ و برگ آن است.
[47] . supernatural and transcendental
[48] . Geiger George R.
[49] . spirituality
[50] . supernaturalism
[51] . transcendentalism
[52] . " یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ " (یوسف: 39)
[53] . individualism
[54] . personalism
[55] . pluralism
[56] .pragmatism
[57] . functionalism
[58] . این دانشمندان عبارت بودند از:
Paul A. Nelson, Dean H. Kenyon, Michael J. Behe, Stephen C. Meyer, Jed Macosko, and Scott Minnich
[59] . Philip E. Johnson
[60] . Pajaro Dunes, Callifornia
[61] . Unlocking the Mystery of Life این برنامة علمی به سفارش معاونت پژوهش مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) توسط سید رحیم راستی تبار ترجمه و با همکاری مدیریت صوتی-تصویری آن مؤسسه توسط برخی از گویندگان حرفهای دوبله شد و با عنوان "کشف راز حیات" در اختیار پژوهشگران قرار گرفت.
[62] . natural selection
[63] . intelligent design
[64] . institutional
[65] . traditional
[66] . “dualism traditionally between life in the school and life outside the school ”
[67] . applied psychology
[68] . Human Nature and Conduct
[69] . بر اساس گزارش پایگاه اینترنتی مسیح شناسی Knowing Jesus))، تعداد نوزده آیه از آیات کتاب مقدس در مورد گناه ذاتی انسان است (Being Born In Sin ) که برخی از این آیات عبارتند: رومن، 5: 12، 3: 23، جنسیس، 6: 5، 8: 21.
http://bible.knowing-jesus.com/topics/Being-Born-In-Sin
[70] . "everything without God"
[71] . "How to Do Funeral Without God?" عنوان یکی از مقالات اولین شماره از نشریة اومانیسم آمریکا.
[72] . libertinism نوعی گرایش به لاابالیگری به ویژه در روابط جنسی فاسد و فسادبرانگیز.
[73] . High School for Boys
[74] . High School for Girls
[75] .Mount Royal
[76] . secularization
[77] . de-secularization