نوع مقاله : مقاله پژوهشی
چکیده
کلیدواژهها
باسمهتعالی
بررسی ونقد نظریه انسانگرایی مزلو با رویکرد اسلامی
دکتر محمدباقر کجباف*[1]
چکیده:
هدف این پژوهش ارائه نظریه انسانگرایی مزلو در مفاهیم اصلی آن یعنی انگیزش، نیاز و سلامت بوده و بدنبال پاسخ به این سؤالها بوده که انگیزش در نظریه مزلو چگونه تبیین شده است؟ همچنین ویژگیهای انسان کامل و سالم در این دیدگاه چیست؟ انتقادات وارد بر دیدگاه مزلو با رویکرد اسلامی کدام است؟ روش پژوهش عبارت است از تحلیل مفهومی و نظری دیدگاه مزلو و بررسی مفاهیم قرآنی درباره انسان کامل و سالم. با استناد به آیات قرآن مفاهیمی معادل انسان کامل تبیین شده است و یافتههای تحقیق نشان داد که مزلو در نظریه انسانگرایی خود، انسان را به حد خودشکوفایی تحلیل و تبیین کرده اما اسلام، انسان را با مفاهیم اخلاقی، اجتماعی در رابطه با خدا معرفی میکند و او را خلیفه خدا در زمین میداند و انگیزههای رفتاری انسان در رویکرد اسلامی تقرب به خدا و رضایت او خواهد بود.
واژههای کلیدی: انسان کامل و سالم، نظریه مزلو، انگیزش، نیاز، رویکرد اسلامی
شرح مختصر خاستگاه نظریه
آبراهام مزلو یکی از رهبران روانشناسی انسانگراست. اساس نقطه نظرات او درباره روانشناسی و طبیعت بشر که با انگیزش مرتبط است عبارتند از:
الف) انسان یک مجموعه واحد است به این معنی که به هنگام برانگیختگی، کل فرد برانگیخته میشود بطور مثال اگر شخصی گرسنه است تمام وجود شخص احساس نیاز میکند و هنگامی که سیر شد کل فرد احساس رضایت میکند. از دیدگاه مزلو هرگاه نیاز وجود دارد حتی نیاز فیزیولوژیک، به صورتهای مختلف، در ادراک، حافظه، عاطفه، فکر تغییراتی ایجاد میشود.
در دیدگاه انساننگری انسان دارای یک وحدت است یعنی میان اعضای روانی هماهنگی وجود دارد و بر اساس این نظریه، انسان به سوی یک هدف حرکت میکند.
بنابراین هر گاه انگیزش مورد مطالعه قرار میگیرد، تمام انسان مورد ارزیابی قرار میگیرد. (مزلو، 1970: ص ؟)
ب) مزلو معتقد است که روشهای معمول در روانشناسی فیزیولوژیکی و تجربی برای مطالعه نیازهای فیزیولوژیکی نظیر گرسنگی مفید نیستند. زیرا با کاربرد روشهای معمول روانشناسان فیزیولوژیک و تجربی تلاش میکنند که امر بسیار پیچیدهای را بسیار ساده قلمداد کنند در حالی که این روشها اهمیت بسیار کمی در فهمیدن کل انسان دارند زیرا نتیجه چنین مطالعاتی بر اساس آزمایش روی حیوانات بوده و تعمیم آنها به انسان مطلوب نیست بدلیل اینکه انسان تحت تأثیر فرهنگ و یادگیری است و دارای انتخاب، آزادی و نیازهای عالی است.
بر اساس دیدگاه مزلو، انگیزش در انسان پدیدهای سطحی نیست، بلکه عمیق است و امیال انسان در نهایت، انگیزه اعمال او نیستند بلکه وسیلهای برای خواستههای دیگر است.
تفاوت ظاهری در انگیزش متأثر از محیط و فرهنگ است و برای ارضاء نیازها در فرهنگهای متفاوت روشهای مختلف وجود دارد. در حالی که انگیزش در حقیقت یکی است مثلاً در عمق نیازها، همه انگیزهها برای رسیدن به شکوفایی خود است. باز هم انسانهایی وجود دارند که پس از شکوفایی خود، برای رسیدن به هدف عالیتری تلاش میکنند.
بنابراین به طور اختصار خاستگاه نظریه انسانگرایی مزلو، کلنگری در مورد انسان نه جزءنگری در مقابل دیدگاه رفتارگرایی است و از سوی دیگر توجه به اختیار و آزادی انسان در مقابل جبر محیط است. انسان در مقابل محیط فعال است نه منفعل و به همین دلیل خود به تعیین فعالیتهای خویش میپردازد.
2- فرایند تکوین، تطور و تکامل نظریه شامل تعریفهای مفهومی، محدودیتهای قلمرویی و نظام ارتباطات نظریه در درون با اجزاء خود و در بیرون با دیگر نظریههای مرتبط:
نظریه انسانگرایی مزلو از یک سو به نقد و تکمیل دیدگاه رفتارگرایی پرداخته و از سوی دیگر دیدگاه روان تحلیلگری فروید را مورد نقد قرار داده و با حل برخی مشکلات از قبیل کمرنگ دانستن اختیار آدمی متأثر از جبر محیط و وراثت، به تکوین نظریه رسید که انسان را موجودی آزاد، انتخابگر، مسئول و مختار معرفی میکند.
پس مفاهیم مهم این نظریه؛ نیاز، انگیزش، آزادی، اختیار و مسئولیت بوده و در عین حال از محدودیتهای قلمرو رفتارگرایی و روان تحلیلگری نیز برخوردار است زیرا ارتباط انسان را با فراتر از خود تبیین نکرده و به ناچار انسان را با محدودیتهای تواناییهای خود توصیف کرده است.
نظریه در درون با اجزاء خود از قبیل نیازها (هرم نیازهای مزلو)، انگیزش و سلامت به یک وحدت توجه دارد و انسان را با درون خود ارزیابی کرده است. و از سوی دیگر در بیرون با دیگر نظریههای مرتبط گاهی دچار تعارض و ناهماهنگی است.
- تبیین ارکان و هسته مرکزی نظریه
انگیزش، نیاز و بهنجاری؛ ارکان و هسته مرکزی نظریه مزلو به شمار میرود.
*مفهوم انگیزش: انگیزش فرآیندی است که به انسان انرژی داده و در جهت انجام کاری او را فعال نموده یا تمایل به انجام عمل خاصی را باعث میشود.
مزلو پیشنهادهایی در طرح یک نظریه انگیزشی مطرح کرده است. او معتقد است در هر نظریه دقیق انگیزشی باید این عوامل گنجانده شود تا به عنوان یک نظریه نسبتاً جامع مورد قبول باشد (مزلو، 1970، ص 66). برخی از این پیشنهادها عبارتند از:
1- فرد به عنوان یک کل واحد است، اولین پیشنهاد او این است که میگوید:
«فرد» کلی یکپارچه و سازمان یافته است.
2- انتخاب گرسنگی به عنوان الگوی انگیزش از لحاظ نظری و عملی نادرست است.
مزلو معتقد است سایقهای ثانویه یا فرهنگی مهمتر هستند و بهتر است بجای سایق گرسنگی نیاز به محبت یا یکی دیگر از سایقهای فرهنگی را الگوی انگیزشی انتخاب کنیم.
3- گرچه انتخاب نیاز به محبت به عنوان الگو، ساده نیست اما به دلیل اهمیت آن نباید از آن غافل شد.
4- این خواستهها خود هدف نیستند بلکه وسایلی در رسیدن به هدف به شمار میروند.
5- تمایلات نهایی یا اساسی انسانها یکسان بوده اگرچه بدلیل تفاوتهای فرهنگی از روشهای متفاوتی به منظور ارضای نیازها و تمایلات استفاده میشود.
6- انگیزه چندگانه بوده به این معنی که ممکن است به علتی خاص عمل کند اما مقاصد دیگری را در پی داشته باشد. در واقع هر میل یا نیاز یا رفتار هشیار میتواند ابزاری برای ارضای نیازهای مختلف باشد، به طور مثال اگر چه تمایل جنسی در یک فرد ممکن است به معنی تمایل به اطمینان یافتن از صفت مردانگی باشد اما تمایل به تأثیرگذاری بر دیگران، تمایل به صمیمیت، دوستی، ایمنی، محبت یا ترکیبی از اینها را نیز ممکن است در برداشته باشد.
7- انگیزش پایانناپذیر، متغیر و پیچیده است و در عمل یکی از ویژگیهای تقریباً عمومی هر وضعیت ارگانیزمی به شمار میرود.
8- روابط انگیزشها: نیازهای انسان هرگز به طور کامل ارضا نشده بلکه به طور نسبی، ارضا میشود و از سوی دیگر از لحاظ قدرت و غلبه، نیازها در یک سلسله مراتب قرار دارند.
9- سایقها چنان در هم تنیدهاند که جدا کردن آنها از یکدیگر تقریباً ناممکن است. در بررسی نیازها بسیار آسان میتوان سایق، رفتار برانگیخته و هدف را از یکدیگر جدا کرد. اما وقتی که صحبت از تمایل به میان میآید تمیز سایق از هدف کار آسانی نیست. در اینجا سایق، تمایل، هدف و فعالیت ظاهراً همه یک چیزند.
10- به اعتقاد مزلو نظریه انگیزش، بایستی بجای «حیوانمدار بودن» «انسانمدار» باشد.
11- فرهنگ نه تنها در محیط بلکه در ارگانیزم نقش تعیینکننده دارد.
12- یکپارچگی[2]: هر نظریه انگیزش باید به این حقیقت اهمیت دهد که ارگانیزم معمولاً به عنوان کلیتی یکپارچه رفتار میکند.
13- همه رفتارها دارای انگیزه نیستند. پدیدههای بلوغ[3]، بیان[4]، رشد یا خودشکوفایی همه نمونههایی مستثنا از قاعده انگیزش کلی هستند و بهتر است آنها را رفتار بیانی معرفی کرد نه رفتار سازشی.
14- مزلو پیشنهاد کرده است همانطور که دیویی[5] (1939، ص 65) و ثوراندایک[6] (1940، ص 85) بر یکی از جنبههای مهم انگیزش یعنی «امکان» تأکید کردهاند باید در طرح یک نظریه انگیزشی بهگونهای عمل شود که دسترسی به آن قابل درک باشد.
15- به دلیل ضرورت دستیابی به چیزی که امکان داشته باشد، مسأله تأثیر واقعیت بر ناهشیاری اهمیت پیدا میکند. مزلو برخلاف فروید معتقد است که هنگامی که «بُن یا نهاد»[7] توسط شرایط واقعی کنترل شوند یا تعدیل یابند، یا از تخلیه آنها جلوگیری شود جزیی از «من» به شمار میآیند.
16- شناخت انگیزش سالم از پرداختن به بیماریها مهمتر است. باید توجه خود را به افراد سالم معطوف کنیم و نظریهپردازان انگیزش باید در جهتگیری خود نگرش مثبتی به انسان داشته باشند و نباید به آنچه رواندرمانگران بر اساس درمان بیماران در مورد انگیزش گفتهاند اکتفا نمود. زیرا بررسی وضعیت روانی بیماران سرچشمه وسیعی از خطاها و دادههای صحیح هستند و نمیتوان آنها را معتبر دانست.
*مفهوم نیاز
آبراهام مزلو که یکی از رهبران روانشناسی انساننگر است انگیزههای آدمی را به شیوهای جالب طبقهبندی نموده است. مزلو سلسله مراتبی از نیازها ارائه کرد که از نیازهای زیستی آغاز میشود و در سطوح بالاتر به انگیزههای روانی پیچیدهتری میرسد. مزلو نیازها را به صورت یک هرم در شکل زیر نمایان ساخته است (مزلو، 1970 ص 55).
خودشکوفایی: رسیدن به تحقق نفس و شکوفا ساختن توانایی بالقوه |
نیازهای ذوقی: تقارن، نظم و زیبایی
|
نیازهای شناختی: دانستن، فهمیدن و کنجکاوی
|
نیازهای عزت نفس: اجرا و دستیابی، نشان دادن کفایت در کارها، مورد تأیید و شناخت دیگران واقع شدن
|
نیازهای تعلق و محبت: به دیگران پیوستن، پذیرفته شدن
|
نیازهای ایمنی: احساس امنیت کردن و دور از خطر بودن
|
نیازهای زیستی: نیاز به غذا، آب، خواب، تنفس، نیاز به جنس مخالف
|
سلسله مراتب نیازها از دیدگاه مزلو (اقتباس از مزلو، 1954)
بر اساس دیدگاه مزلو نیازهای هر سطح معین باید دستکم تا حدودی ارضا شوند تا نیازهای سطح بعدی بتوانند به صورت عوامل تعیینکننده عمل در آیند. سلسلهوار بودن نیازها[8] یعنی انسان برای رسیدن به نیاز عالی باید از نیازهای قبلی بگذرد. دو نوع نیاز کلی وجود دارد که عبارتند از 1- نیازهای اساسی و اولیه[9] 2- نیازهای برتر یا نیاز بودن[10]
اگر نیازهای اساسی ارضاء نشده باشد فرد در مسایل اساسی کمبود دارد، از این جهت فرد تا آخر عمر به دنبال ارضای آن است چهار احتیاج اولیه وجود دارد که همان غذا، آب، خواب و تنفس بوده و نیاز جنسی هم به آنها افزوده میشود اگر چه نیاز جنسی نیاز اولیه نیست و میتواند با هر یک از چهار نیاز ترکیب شود. شرح نیازها به اختصار چنین است:
1- نیازهای زیستی: اساسیترین و اصلیترین نیازهاست. اگر پاسخ مناسب داده نشود در سیستم روانی حالت «چاه»[11] ایجاد میشود و در صورت عدم پاسخ مناسب، شخص ممکن است بمیرد. ارضای نامناسب نیاز به صورت افراط یا تفریط است بهطوری که در حالت تفریط شخص تثبیت شده و چاه ایجاد می شود و در حالت افراط نیاز دوم را به تعویق میاندازد.
2- نیاز به امنیت: این نیاز بیانگر آن است که فرد به آرامش نیاز دارد و شامل ثبات، استقلال، محافظ داشتن، رهایی از ترس و اضطراب، رهایی از درهمبودن و نظم، دستورالعمل، قانون، احتیاج به محدودیت داشتن و نیاز به محافظ قوی مثل پدر.
بر اساس نظریه مزلو نیاز به امنیت در روان آزردهها ارضا نشده است اینگونه افراد دچار اضطراب، وسواس و یا ترس مرضی (هراس) میباشند.
3- نیاز به تعلق و محبت
نیاز به تعلق بیان میکند که فرد به گروه اجتماعی وابستگی داشته یعنی گروهی را دوست میدارد و گروه هم به او علاقه نشان میدهد. فقدان ارضای نیاز به محبت ممکن است به اختلال شخصیت ضد اجتماعی منجر شود. نیاز به محبت دو جنبه فردی و اجتماعی دارد بهطوری که گاهی افراد به یکدیگر علاقمند میشوند و گاهی گروهها به یکدیگر نیازمند میشوند.
4- نیازهای عزت نفس:
این نیاز دو قطبی است، در یک قطب فرد و خود و در قطب دیگر فرد و اجتماع مطرح میشود. قطب اول حاصل نمیشود مگر اینکه قطب دوم شروع شده باشد. پاسخ نیاز از رابطه فرد با افراد دیگر است.
اول باید در فرد قدرت، تسلط داشتن به چیزی، مطمئن بودن به خود ایجاد شود تا دیگران او را بشناسند و احترام کنند. همچنین دیگران باید به فرد امکان دهند که احترام و استقلال پیدا کند.
5- نیازهای شناختی:
نیاز به دانستن، فهمیدن و کنجکاوی از نیازهای شناختی است. مزلو این مرتبه از نیازهای آدمی را نیاز به کمال و هستی بخشیدن به خویشتن خویش میداند، این نیازها را فرا انگیزش نامیده است یعنی انگیزش هستی و وجود.
به عبارت دیگر فرد با شناخت تعالی پیدا میکند و رشد و تحول او روز به روز افزایش مییابد.
6- نیازهای ذوقی: تقارن، نظم و زیبایی
این مرتبه از نیازها در جهت تکامل آدمی معرفی شده است بهطوری که افراد هنرمند، با سلیقه و اهل ذوق به آنها توجه داشته و سعی دارند که از هر چیز متقارن بهرهمند شوند و یا به سوی نظم و زیبایی گرایش دارند. هر چیز زیبایی آنها را به وجد آورده و طریق کمال را ادامه میدهند.
7- نیاز به خودشکوفایی
این اصطلاح ابتدا توسط گلداشتاین به کار برده شد. خودشکوفایی را میتوان کمال عالی و کاربرد همه توانائیها و متحقق ساختن تمامی خصایص و قابلیتهای فرد دانست.
انسانهای بالغ سالم، در جهت فهم خود و جهان، خودانگیخته و پویا بوده و کنجکاوی خود را نسبت به جهان، حفظ و هستی را تحلیل میکنند. چنانچه انسان دنیای پیرامون خود را نشناسد و نفهمد نمیتواند برای کسب امنیت، احترام، کامیابی بطور مؤثری با جهان خود رابطه متقابل برقرار کند.
مهمترین ویژگی افراد خودشکوفا این است که در تلاش جبران کمبودها یا کاهش تنش نیستند. بلکه هدف، غنی ساختن تجربه زندگی است و افزایش شادمانی و شور زنده بودن، کمال مطلوب افزایش تنش از راه تجربههای تازه و مبارزهجویانه و گوناگون است.
مزلو فهرستی از فرانیازها را عرضه میکند که ظاهراً حالتهای کمال یا هستی یا شاید هدفهایی باشد که خواستاران خودشکوفایی به سوی آنها پیش میروند. او این فرانیازها را ارزشهای هستی میخواند که خود هدفند، نه رسیدن برای هدفهای دیگر، یعنی حالتهایی از «بودن» نه «شدن» با تلاش برای رسیدن به یک هدف خاص.
برخی از نیازهای برتر یا فرانیازها و کمبود آنها را در جدول زیر میتوان دید:
فهرست ارزشهای برتر و کمبود (نیازهای برتر و کمبود).
نیازها یا ارزشهای برتر[12] |
نیازها یا ارزشهای کمبود |
1- حقیقت1 2- خوبی2 3- زیبایی3 4- بیهمتایی4 5- اتمام5 6- ضروری بودن6 7- عدالت7 8- نظم8 9- تکامل9 10- آسانی و سهولت10 11- وحدت11 12- مزاح- شوخی12 13- خودکفایی13 14- دارای معنا بودن14 15- استغناء15 |
1- صادق نبودن16 2- شر، بدی17 3- زشتی، کراهت18 4- مشخص19 5- ناتمام20 6- همه چیز را اتفاقی دیدن21 7- ظلم22 8- بیقانونی23 9- عدم تکامل24 10- گیج، پریشان25 11- ناهماهنگی26 12- شوخطبعی که به دیگران آزار میدهد27 13- وابستگی28 14- کمبود معنی داشتن29 15- نبود تنوع30 |
ماهیت بهنجاری و سلامت:
مزلو با نقد و بررسی الگوهای ایدهآل از انسان در دیدگاه دراکر[13] این نظریه را درباره انسان سالم بیان میکند که مهمترین ویژگی انسان سالم این است که وی دارای سرشت خاص خویش است، کالبدی با ساختاری روانی دارد که میتوان آن را همانند ساختار جسمیاش مورد بررسی قرار داد، از دیدگاه مزلو انسان سالم دارای نیازها، استعدادها و گرایشهایی است که تا حدودی مبنای ژنتیک دارند، برخی از آنها مشخّصه تمامی نوع بشر هستند و همه خطوط فرهنگی را شامل میشوند، و برخی منحصر بفرد میباشند. این نیازهای اساسی ظاهراً خوب یا خنثی هستند نه شرارتآمیز.
دوم اینکه در اینجا این تصور مطرح است که سلامت کامل و رشد بهنجار و مطلوب عبارت است از شکوفا شدن این سرشت، تحقق یافتن این استعدادهای بالقوه، و رشد به سمت کمال در طول خطوطی که این سرشت ذاتی پنهان و بسختی قابل درک، رهنمون میشود؛ کمالی که از درون رشد مییابد و از بیرون شکل داده نمیشود.
سوم اینکه، بخش عمده آسیب روانی در نتیجه انکار یا عقیم گذاردن یا تحریف سرشت ذاتی انسان پدید میآید. با توجه به این ویژگیها در مورد انسان سالم در پاسخ به این سؤال که چه چیز خوب است؟ مزلو بیان میدارد هر چیزی که به رشد مطلوب در جهت شکوفایی سرشت درونی انسان منتهی میشود. و چه چیز بد یا نابهنجار است؟ بیان داشته، هر چیزی که سرشت ذاتی انسان را عقیم گذارد یا مانع شود و یا انکار کند و در پاسخ به این سؤال که چه چیزی از نظر روانی غیر عادی است؟ اظهار کرده، هر چیزی که روند خودشکوفایی را مختل کند یا عقیم گذارد و یا تحریف کند.
مزلو در توصیف سرشت باطنی انسان بیان داشته که اساسیترین نیازها، اشتیاقها و استعدادهای روانی او را نیز شامل میشود و از سوی دیگر این سرشت معمولاً آشکار نیست و به آسانی دیده نمیشود، بلکه بیشتر پنهان است.
در نهایت درنظریه مزلو درباره سلامت، چهار زمینه اساسی مطرح شده است؛ اول اینکه ناکام گذاردن نیازها و تواناییها موجب بیماری افراد میشود. دوم؛ ارضای آنها پرورشدهندة سلامتِ روان است. سوم اینکه این نیازها و تواناییها تحت شرایط آزاد خود را به طور انتخابی و بهطور خودانگیخته نشان میدهند و چهارم اینکه آنها را میتوان بهطور مستقیم در افراد نسبتاً سالم مشاهده کرد.
در نهایت مزلو درباره مفهوم بهنجاری و سلامت بیان داشته که این مفهوم اشاره به نظام ارزشی کاملاً طبیعتگرایانهای دارد که میتواند با انجام پژوهش تجربی بیشتر در مورد سرشت انسان، وسعت یابد. و از سوی دیگر باید به این نکته مهم توجه کرد که مفهوم بهنجاری با سلامت ایدهآل کامل یکسان نیست و ممکن است در جامعه افراد سالمی را یافت که یقیناً کامل نیستند و مزلو در پایان این بحث از نظریه خود بیان میکند که شاید در این زمان و در این فرهنگ در اینباره که افراد تا چه حد میتوانند کامل شوند دانش کافی وجود ندارد و طبیعی است که سلامت کامل نیازمند دنیایی مطلوب است که آن را امکانپذیر سازد. با این تبیین مزلو نشان داده است که بین انسان سالم و انسان کامل تفاوت وجود دارد.
در جمعبندی از مفاهیم اساسی درهسته مرکزی نظریه مزلو به سخن او توجه خواهیم نمود که به عنوان نکته آخر بیان داشته است.
«نکته آخر این است که مفاهیم کلیدی در روانشناسی پویای جدید، عبارتند از خودانگیختگی، رهایش، طبیعی بودن، انتخاب به رأی خود، آگاهی از تکانش و رضامندی از نیازهای اساسی. این مفاهیم در گذشته عبارت بودند از کنترل، بازداری، انضباط، تربیت و شکل دادن، مبتنی بر این اصل که اعمال سرشت انسان خطرناک، شرارتآمیز، غارتگر و درنده است. آموزش و پرورش، تربیت خانوادگی، تربیت کودکان و فرهنگپذیری را بطور کلی فرایندی برای مهار کردن نیروهای تیرهتر درون خود میدانستیم.»
از اینجا میتوان دریافت که مفاهیم آرمانی جامعه، قانون، تعلیم و تربیت و خانواده که از طریق این دو مفهوم متفاوت سرشت انسان به وجود آمدهاند چقدر متفاوت هستند. در یک مورد این مفاهیم نیروهایی هستند بازدارنده و کنترلکننده؛ در موردی دیگر ارضاکننده و تکمیل کننده.
در نهایت مزلو نیاز به پژوهشهای بیشتر را برای تشخیص درست از نادرست بودن هر یک از اینها اظهار داشته است.
ویژگیهای انسان سالم (شخصیت سالم):
مزلو در بررسی ویژگیهای افراد سالم به گزینش آزمودنیهای مختلفی از میان دوستان و آشنایان شخصی و از میان گروه سنی جوانان پرداخته و از میان سه هزار دانشجوی مورد بررسی، تنها یک نفر واجد شرایط برای تحقیق یافته است و ده بیست نفر را نیز که دارای رشد نسبتاً خوبی بودند به عنوان آزمودنیهایی که در آینده واجد شرایط خواهند شد انتخاب کرده است و نتیجه گرفته است خودشکوفایی (ویژگی افراد سالم) که در آزمودنیهای مسنتر یافته، در افراد جوان و در حال رشد جامعه، هنوز امکان شکلگیری نیافته است. به منظور تحقیق بیشتر با همکاری راسکین[14] و فریدمن[15] یک درصد از جمعیت دانشگاه را که سالمتر از همه بودند انتخاب کردند و به اقتضای زمان بیش از دو سال ادامه یافت و قبل از اینکه این تحقیق تکمیل شود به ناچار متوقف گردید اگر چه در سطح بالینی آموزنده بود. اولین تعریف بالینی که سرانجام بر مبنای آن، آزمودنیها انتخاب یا رد شدند، دارای یک جنبه ایجابی و یک جنبه سلبی بود. فقدان رواننژندی، اختلال شخصیت یا گرایشهای شدید، معیاری سلبی به شمار میرفت. هر جا که ممکن میشد آزمون «رورشاخ» به عمل میآمد و در نهایت معلوم شد که این آزمونها برای کشف اختلالهای روانی پنهان بسیار مفیدتر بود تا برای گزینش افراد سالم. معیار ایجابی گزینش عبارت بود از نشانة مثبت خودشکوفایی[16] سندرمی که شرح دقیق آن هنوز امر دشواری است.
این ویژگی عبارت است از به کارگیری و بهرهبرداری کامل از استعدادها، ظرفیتها، تواناییهای بالقوه.
افراد دارای این ویژگی به نظر میرسد که در حال کمال بخشیدن به خود باشند و هر کاری را که قادر به انجام آن هستند به بهترین نحوی انجام دهند. این معیار همچنین گویای آن است که چه در گذشته و حال نیازهای اساسی این افراد به ایمنی، تعلق، محبت، احترام، عزت نفس و همینطور نیازهای شناختی همچون نیاز به دانش و فهم ارضا شده است و یا آنان حداقل، بر این نیازها غلبه یافتهاند. اگر چه مزلو به این سؤال پاسخ نداده است که آیا این رضایتمندی شرط لازم و کافی برای خودشکوفایی است یا نوعی پیش فرض و به منزلة شرط لازم.
در جمعآوری از دادهها و یافتههای تحقیق مزلو مهمترین ویژگیهای افراد سالم و خودشکوفا به شرح زیر بیان شده است:
1- درک بهتر واقعیت و برقراری رابطه سهلتر با آن
2- پذیرش (خود، دیگران و طبیعت)
3- خودانگیختگی، سادگی؛ طبیعی بودن
4- مسألهمداری (توجه به مسایل بیرون از خویشتن)
5- کیفیت کنارهگیری، نیاز به خلوت و تنهایی
6- آزادی عمل، کنش مستقل از محیط و اجتماع، نیروی اراده؛ عناصر و عوامل فعال.
7- تجربه عرفانی؛ تجربه اوج
8- حس همدردی
9- روابط بین فردی و کنش متقابل با دیگران
10- منش مردمی (مردمگرایانه)
11- تفاوت قائلشدن میان وسیله و هدف، بین نیک و بد
12- شوخطبعی مهربانانه، فیلسوفانه
13- خلاقیت
14- مقاومت در برابر فرهنگ مسلط
15- نقایص افراد خودشکوفا
هر یک از ویژگیهای فوق در زیر تبیین و توضیح داده می شود:
1- درک بهتر واقعیت و برقراری رابطة سهلتر با آن
افراد سالم وخودشکوفا قادرند سریعتر و صحیحتر از دیگران واقعیتهای پنهانی یا مغشوش را در هنر و موسیقی، امور عقلی، موضوعات علمی و امور اجتماعی و سیاسی ادراک کنند.
پیشبینی آنها از آینده اغلب صحیح بهنظر میرسد زیرا کمتر بر آرزو، میل، نگرانی و ترس، خوشبینی یا بدبینی مبتنی بوده است (مزلو، 1970، ترجمه احمد رضوانی 1367، ص 216).
انسان سالم عموماً از ناشناختههای احساس وحشت یا تهدیدی نمیکنند و از این جهت با افراد معمولی کاملاً تفاوت دارند. آنها ناشناختهها را میپذیرند، در مورد آن احساس راحتی دارند، و اغلب حتی بیشتر از پدیدههای شناخته شده مجذوب آن میشوند.
مزلو به بیان انیشتین اشاره کرد و به این ویژگی توجه کرده است، انیشتین میگوید: «پدیدههای اسرارآمیز زیباترین چیزی است که میتوانیم تجربه کنیم. این سرچشمة تمامی علوم و هنرهاست.» این افراد در واقع روشنفکر، پژوهشگر و عالم هستند؛ شاید بتوان گفت که عامل تعیینکنندة اصلی در اینجا نیروی عقلانی باشد (همان ص 218).
2- پذیرش (خویشتن، دیگران و طبیعت)
افراد سالم خصوصیات زیر را دارند:
1- حالت تدافعی ندارند، و برای حفظ خود صورتک و نقاب به چهره نمیزنند و نقش بازی نمیکنند.
2- با دیدن ظاهرسازیهای دیگران، دلزده و منزجر میشوند. آنها فاقد ریاکاری، تزویر و دورویی، گستاخی، تظاهر، نقش بازیکردن، سعی در تأثیرگذاری در دیگران از راههای تصنعی هستند (مزلو، 1970، ترجمه شیوا رویگریان، ص 24-21).
افراد سالم تنها در موارد زیر احساس گناه، اضطراب، اندوه و تأسف میکنند.
1- کمبودها یا کاستیهای اصلاحشدنی، مانند تنبلی، بیفکری، از کوره در رفتن، و آزار رساندن به دیگران.
2- بقایای دیرپای فقدان سلامت روانی مانند تعصب، حسادت.
3- عادتهای ناپسند، که به رغم استقلال نسبیشان از ساختمان شخصیت، میتوانند ریشههای محکمی داشته باشند.
4- کاستیهای فرهنگ یا گروهی که با آن هویت مییابند (مزلو، 1970، ص 25)
3-خودانگیختگی، سادگی، طبیعی بودن
افراد خودشکوفا و سالم را میتوان نسبتاً خودانگیخته در رفتار و بسیار خودانگیختهتر از آن در زندگی درونی، افکار، تکانشها و غیره توصیف کرد. سادگی، فطری بودن، و حفظ حالت طبیعی و عدم تلاش برای تأثیرگذاری، ویژگی رفتار آنهاست.
زندگی انگیزشی افراد خودشکوفا نه تنها از لحاظ کمّی که از لحاظ کیفی هم متفاوت از افراد معمولی است.
به همین دلیل مزلو انگیزش خودشکوفاها را فرا انگیزش (انگیزش کمال نه انگیزش کمبود) تبیین کرده است. فرا انگیزش یعنی انگیزش هستی، بودن (کجباف و ربانی، 1381، ص 28).
4- مسألهمداری (توجه به مسایل بیرون از خویشتن)
افراد سالم بیشتر مسألهمدار هستند تا خودمدار[17].
آنها عموماً برای خودشان مشکل به شمار نمیآیند و در کل توجه زیادی به خودشان مثلاً در مقایسه با دروننگری عادی که در افراد فاقد ایمنی یافت میشود، ندارند.
این افراد معمولاً دارای رسالتی در زندگی هستند و وظیفهای برای انجام دادن دارند و خارج از خودشان مسألهای دارند که بسیاری از نیروی آنها را به خود اختصاص میدهد (مزلو، 1970، ص224).
5- کیفیت کنارهگیری، نیاز به خلوت و تنهایی
افراد سالم کنارهگیری و خلوت را به میزان بیشتری از افراد معمولی دوست دارند. اغلب برای آنها امکانپذیر است که دور از صحنه نزاع باشند و از آنچه که موجب آشفتگی دیگران میشود خود را آسوده و آرام نگهدارند. برای آنها آسان است که محتاط و کنارهگیر و نیز آرام و متین باشند. توانایی در آرام خوابیدن، داشتن اشتهای واقعی و سالم، قدرت تبسم و خندیدن در طول دورهای از مشکلات، نگرانی و مسؤولیت از ویژگیهای افراد سالم است.
از دیدگاه مردم عادی، ویژگی کنارهگیری در افراد سالم و خودشکوفا به عنوان افرادی سرد، متکبر، فاقد عاطفه، رابطه غیردوستانه و حتی دشمنی تعبیر میکنند. بدیهی است که مردم عادی کنارهگیری را به سادگی نمیپذیرند (مزلو، 1970 ص 226)
6- آزادی عمل، کنش مستقل از محیط و اجتماع، نیروی اراده، عناصر فعال
استقلال نسبی افراد سالم از محیط و اجتماع، به واسطه انگیزههای کمال در آنها دیده میشود. این ویژگی بدان معناست که این افراد در مقابل بحرانهای زندگی، حوادث ناگوار، محرومیتها، تهدیدات و شداید عمدتاً مقاوم و پایدارند. عوامل تعیینکنندة خشنودی و رضایت از زندگی برای آنها، از درون شخصیتشان سرچشمه میگیرد نه از اجتماع. آنان به قدر کافی نیرومند شدهاند که به خیرخواهی و حتی محبت دیگران وابسته نباشند.
از این جهت، افتخارات، شأن و مقام، شهرت، پاداشها، پرستیژ اجتماعی و کسب وجهت، میباید اهمیت کمتری از خودسازی و به کارگیری استعدادهای درونی برایشان داشته باشد (مزلو، 1970، ص 35).
7- تجربه عرفانی، تجربة اوج
افراد سالم دارای تجربههای اوج هستند. تجلیات ذهنی که تجربه عرفانی نامیده شده توسط ویلیام جیمز تشریح شده و در افراد سالم دیده میشود. گاهی اوقات به حدی قوی و گسترده میشوند که بایستی آنها را تجربیات عرفانی نامید.
این تجربیات را میتوان با احساسات مشابهی مبنی بر گشوده شدن افقهایی نامحدود در برابر دیدگان همسان دانست، احساس نیرومندتر و در عین حال درماندهتر از آن که شخص قبلاً داشت، احساس شدید وجد و حیرت، و سرانجام اعتقاد به این که چیزی به شدت مهم و با ارزش اتفاق افتاده است بهطوری که این افراد تا حدودی حتی در زندگی روزانهاش به کمک چنین تجربیاتی تقویت میشود. از دیدگاه مزلو این تجربیات را باید از هر مرجع و منشأ دینی و فوق طبیعی، حتی اگر چه در طول هزاران سال به آن پیوند داشته باشد، جدا دانست.
ظاهراً تجربه دقیق عرفانی یا اوج، تشدید گستردة هر یک از تجربیاتی است که در آن فقدان «خود» یا حس برتری خود وجود دارد، مانند مسألهمداری، تمرکز شدید، تجربه حسی شدید و لذت شدید از موسیقی و هنر.
8- حس همدردی
افراد سالم بهرغم خشم، ناشکیبایی و یا بیزاری اتفاقی دارای احساس همسانی، همدردی و عطوفت عمیقی نسبت به انسانها میباشند. به همین دلیل تمایلی واقعی برای کمک به نژاد بشر دارند، چنانکه گویی آنها همگی اعضای یک خانواده واحد هستند. احساس فرد نسبت به برادرانش، حتی اگر این برادران نادان، ضعیف یا حتی گاهی پلید هم باشند، بطور کلی توأم با عطوفت خواهد بود. با این وجود، آنها را آسانتر از غریبهها میتوان عفو کرد. و این که حقیقتی که در نظر او بسیار واضح و روشن است از دید اکثر مردم پنهان است. این همان چیزی است که آدلر آن را «نگرش برادر بزرگتر»[18] نامید.
9- روابط بین فردی و کنش متقابل با دیگران
افراد سالم و خودشکوفا دارای روابط بین فردی ژرفتری از دیگر بزرگسالان میباشند. آنها قادر به همجوشی بیشتر، عشق وسیعتر، همسانی کاملترند و قادرند بیش از آنچه که سایر مردم تصورش را میکنند مرزهای شخصی را از میان بردارند. افراد خودشکوفا این روابط بسیار عمیق را با افراد تقریباً اندکی دارا میباشند.
10- منش مردمی (ساختار منشی مردمگرایانه)
افراد سالم به عمیقترین مفهوم ممکن مردمگرا هستند. به همین دلیل این آمادگی در آنها وجود دارد که در برابر کسانی که بتوانند به آنها چیزی بیاموزند که خود آنها نمیدانند یا مهارتی دارند که آنها فاقد آن هستند، بدون تظاهر و بهگونهای صادقانه مؤدب و حتی متواضع باشند.
11- تشخیص و تفاوت قائل شدن بین وسیله و هدف، بین نیک و بد
افراد خود شکوفا و سالم اکثر اوقات چنان رفتار میکنند که گویی وسایل و اهداف برای آنها به وضوح قابل تمیز است. توجه آنها بیشتر به اهداف متمرکز است تا به وسایل، و وسایل به طور قطع کاملاً تابع این اهداف هستند. این افراد قویاً پایبند اخلاق هستند، دارای استانداردهای اخلاقی معینی هستند؛ کار را درست انجام میدهند و خطاکار نیستند. پندارهای آنان از صواب و خطا و از نیک و بد اغلب قراردادی نیست.
یکی از راههای بیان خصیصهای که مزلو سعی کرده آن را توصیف نماید از تبیین دیوید لِوی استفاده کرده است و بیان داشته که او خاطرنشان کرده که چند قرن پیش همگیِ این افراد را به عنوان مردانی که در راه خدا گام برمیدارند و یا به عنوان مردان خداجو توصیف میکردهاند. عدهای میگویند که اینها به خدایی معتقدند، اما این خدا را بیشتر به عنوان مفهومی متافیزیکی توصیف میکنند تا یک تجسم شخصی.[19] اگر دین تنها با عبارات اجتماعی – رفتاری تعریف شود، پس همة اینها، از جمله ملحدان، افراد متدیّنی هستند، اما اگر برای تأکید بر عنصر فوق طبیعی و بنیادهای حنیف آن، واژه دین را بهگونهای محتاطانهتر بهکار گیریم (قطعاً کاربرد رایجتر آن مورد نظر است) آنگاه جواب ما بایستی کاملاً متفاوت باشد، زیرا در این صورت تعداد بسیار اندکی از آنها متدیّن هستند (مزلو، 1970، ص 235).
در تمایز هدف و وسیله مزلو چنین بیان میدارد که بیشتر این احتمال وجود دارد که افراد سالم تا حدی نفس عمل را به خاطر خود عمل و به طریقی مطلق ارج مینهند؛ آنها اغلب میتوانند از رفتن به محلی به صرف رفتن، به اندازه رسیدن به آن محل، لذت ببرند.
12- شوخطبعی[20] مهربانانه و فیلسوفانه
شوخطبعی افراد سالم و خودشکوفا از نوع معمولی نیست. معمولاً به جای خنده تبسّمی بر لب دارند که به صورت طبیعی این حالت در آنها دیده میشود نه ساختگی. اختصاصاً آنچه را که آنها مزاح میدانند پیوستگی نزدیکتری با فلسفه دارد تا با هر چیز دیگر. آنچه را که در نظر افراد عادی مضحک است، خندهدار نمیدانند. از این رو مزاح خصمانه (با رنجاندن دیگران مردم را به خنده واداشتن)، مزاح برتریطلبانه (به حقارت کس دیگری خندیدن) و یا مزاح خارج از نزاکت (شوخی غیر خندهدار، اودیپی یا مستهجن) آنها را نمیخنداند.
13- خلّاقیت
خلّاقیت افراد خودشکوفا تا حدودی با خلّاقیت کلی و سادهلوحانه کودکانی که لوس و نازپرورده نیستند رابطه نزدیکی داشته باشد. این ویژگی اساسی سرشت عادی انسان است. خلّاقیت در افراد خودشکوفا، تجلی شخصیت سالم است و در هر نوع فعالیتی تأثیرگذار است. چنین افرادی خودانگیختهتر، طبیعیتر و انسانترند و فرهنگ کمتر بر آنها تأثیر گذاشته است.
14- مقاومت در برابر فرهنگپذیری
افراد خودشکوفا در برابر فرهنگپذیری مقاومت میکنند و از فرهنگی که در آن غوطهور شدهاند نوعی جدایی درونی احساس میکنند. چنین افرادی در عین حالی که قراردادهای ظاهری را رعایت میکنند اما در واقع افراد سنتی نیستند و پیرو مُد روز نمیباشند.
در حقیقت این افراد توسط قوانین مربوط به منش فردی خودشان اداره میشوند نه با قواعد جامعه. در نهایت بین خودمختاری درونی و پذیرش بیرونی نوعی تعامل برقرار میکنند و با خودشکوفایی و سلامت همراه میشوند.
15- نقایص افراد خودشکوفا
از دیدگاه مزلو انسان سالم و خودشکوفا کامل نیست و نواقصی دارد. گاهی خودبین و مغرور بوده، نسبت به دستآوردها متعصب میباشند و تندخویی و بدخلقی نیز در آنها دیده میشود. مزلو ادعا میکند که این افراد عاری از گناه، نگرانی، اندوه، ملامت نفس، تقلای درونی و کشمکش روانی نیستند. در نهایت مزلو بیان داشته است: فکر میکنم همة ما بهتر است بیاموزیم انسان کامل وجود ندارد؟ افرادی را میتوان یافت که خوبند، براستی خوبند و در واقع افراد بزرگی بهشمار میآیند. حقیقت این است که خلّاقان، پیامبران، خردمندان، قدّیسان و آنها که انسان را به شگفتی وامیدارند، در واقع وجود دارند و این یقیناً میتواند ما را نسبت به آینده نوع بشر امیدوار کند، حتی اگر چنین افرادی نادر باشند و تعدادشان از انگشتان دو دست هم تجاوز نکند.
مزلو در نهایت به تحلیل دوگانگیهای موجود در مورد خودشکوفایی پرداخته و بیان داشته است که تضاد و دوگانگی موجود در افراد برخوردار از سلامت کمتر، در مورد افراد سالم کاهش یافته بلکه ناپدید شدهاند و بسیاری از تضادهایی که باطنی پنداشته میشدند، در هم مستهلک شده و با هم درآمیختهاند تا کلیتهای واحدی تشکیل دهند. بهطور مثال تضاد عقل و احساس، عقل و غریزه در افراد سالم ناپدید شده و بین آنها همگرایی پدید آمده است. هنگامی که وظیفه لذت باشد و کار تفریح؛ نه وظیفه میتواند در تضاد با لذت باشد و نه کار در تضاد با تفریح، و کسی که وظیفهاش را انجام میدهد و پاکدامن نیز هست، هم لذت میبرد و هم شادکام است.
در این افراد بُن[21]، من[22]، فرامن[23] همگرا هستند و در تضاد با هم نیستند.
در پایان تبیین نظریه مزلو در مورد سلامت به این نتیجه منتهی شده است که افراد سالم نه تنها از نظر درجه سلامت بلکه از لحاظ نوع نیز چنان با افراد عادی تفاوت دارند که دو نوع بسیار متفاوت از روانشناسی را بهوجود میآورند.
بتدریج روشن شده است که حاصل مطالعه نمونههای افراد ناتوان، رشدنایافته، نابالغ و ناسالم میتواند تنها نوعی روانشناسی ناتوانی و نوعی فلسفه ناتوانی باشد. مطالعه افراد خودشکوفا بایستی مبنایی باشد برای یک علم کلیتر روانشناسی (مزلو، 1970، ص 248).
نقد نظریه مزلو با رویکرد اسلامی
1- انگیزش 2- سلامت (انسان سالم)
1- مهمترین مسألهای که در طرح مفهوم انگیزش باید نقد و بررسی شود این است که منبع یا منابع انگیزش چیست؟ از دیدگاه مزلو نیاز و فطرت دو منبع اساسی انگیزش بهشمار میآید. اگرچه به واقع این دو عامل اصلی ایجاد انگیزش در انسان میتواند باشد اما آنچه مزلو به آن کمتر توجه کرده است نیازهای معنوی انسان است که مهمترین آنها نیاز به خدا و رابطه انسان با پروردگار عالم است.
از آنجا که انسان موجودی دو بعدی و متشکل از جسم و روح است باید به نیازهای معنوی انسان که در سایه ارتباط با خداوند شکل میگیرد نیز رسیدگی کرد. مزلو نیازهای جسمانی و روانی را مطرح کرده اما نیازهای معنوی را به بحث نمیگذارد. اسلام، انسان را به عنوان خلیفه خدا در زمین معرفی کرده و برای تحقق جانشینی خدا باید به ویژگیهای اساسی خداوند متعال توجه کرد و آنها را در انسان ایجاد نمود و در واقع انگیزش همه رفتارهای انسان تقرب الی الله است.
از سوی دیگر در رویکرد اسلامی اعتقاد به مبدأ و معاد دو اصل مهم تبیین هستیشناسی و انسانشناسی و بررسی رفتار آدمی است. به همین دلیل مزلو بدون توجه به معاد و حیات اخروی انگیزش انسان را در جهت ارضای نیازهای زندگی در این دنیا مطرح کرده در حالی که اسلام علاوه بر مقیاس دنیوی به مقیاس آخرتی نیز توجه کرده و بین دنیا و آخرت یک پیوستار را ایجاد کرده است که جداییناپذیرند در سخن پیامبر اسلام (ص) آمده است که «الدنیا مزرعه الآخره» «دنیا مزرعه آخرت است». در سایه رابطه انسان با خدا و اعتقاد به معاد انگیزههای انسان با آنچه که مزلو در هرم نیازها مطرح کرده است تفاوت پیدا کرده و از انسان محوری به خدا محوری گرایش مییابد یعنی انگیزه رفتارهای آدمی در دیدگاه اسلامی رضایت خداست.
و توجه به این نکته که ثمره و نتیجه اعمال آدمی در زندگی پس از مرگ چه آثاری را به دنبال دارد و ثواب و عقاب اخروی یکی از منابع انگیزش رفتار آدمی است.
2- یکی دیگر از انتقادها به نظریه مزلو در مورد خودشکوفایی و سلامت است.
مزلو در هرم نیازها عالیترین نیاز انسان را خودشکوفایی معرفی کرده است و انسانی که به مرحله خودشکوفایی خود برسد به کمال رسیده و بدلیل نواقصی که در انسان خودشکوفا در تحقیقات خود دیده، اعتقاد پیدا کرده است که انسان کامل نداریم اما در اسلام انسان کامل پیامبر و معصومین (ع) هستند که الگوهای عملی برای همه بشریت به شمار میآیند. به عبارت دیگر اسلام پایانی برای رشد انسان قائل نیست و شکوفایی انسان مرز ندارد. انسان میتواند از نظر معنوی به سمت تعالی پیش رود و هر لحظه به قرب الهی نزدیک شود بدون اینکه پایانی داشته باشد (کاویانی و کریمی، 1390، ص 100).
3- انتقاد دیگری که بر نظریه مزلو در مورد خودشکوفایی و انسان سالم قابل بررسی است این است که انسان خودشکوفا با ویژگیهای خاصی که برای آنها برشمرده است تحت تأثیر عوامل زیستی، اجتماعی و روانی قرار میگیرد و در تعامل با محیط خواهد بود اما ارزشهای اخلاقی کمتر مورد توجه قرار گرفته است. اگر چه مزلو به محیط فرهنگی به عنوان یک عامل مهم در ساختار شخصیت انسان اهمیت داده است اما جهتگیری اخلاقی در آن بعمل نیاورده است. سیستم ارزشها بر اساس شناخت انسان است و آنچه در محیط فرهنگی وجود دارد نه آنچه از منبع وحی به وسیله پیامبر به انسان رسیده است.
نقاط قوت دیدگاه مزلو و تشابهات نظریه مزلو و اسلام عبارتند از:
1- در هر دو دیدگاه «محبت» یکی از الگوهای رفتاری است و همانطوری که مزلو محبت را به عنوان یک الگوی رفتاری در تبیین رفتار انسان مهم دانسته، اسلام نیز رکن اساسی دین را محبت معرفی کرده است «هَل الدین اِلّا الحُبّ» آیا دین چیزی جز محبت است.
2- در هر دو دیدگاه نوعی پویایی وجود دارد. مزلو با طرح هرم نیازها، انسان را از حالت سکون خارج کرده و او را در جهت تعالی سوق داده است.
3- در هر دو دیدگاه نیاز محور است. مزلو در تبیین انگیزش انسان، نیاز را مهمترین عامل بروز رفتار میدانند همانطور که در قرآن کریم همه انسانها را موجوداتی نیازمند معرفی کرده است با این تفاوت که نیاز انسان را به خدا اعلام نموده و میفرماید یا ایها الناس انتم الفقراءُ الی الله و الله هو الغنی الحمید.
4- مزلو و دیدگاه اسلام به رشد انسان در این دنیا توجه کردهاند و در این نگرش با یکدیگر مشترک هستند که نیازهای دنیایی را باید ارضاء نمود و تفاوت دیدگاه اسلام با نظریه مزلو در این است که نیازهای دنیایی باید از راه حلال و انجام واجبات و ترک محرمات صورت گیرد نه بر اساس شناخت عقلی انسان بلکه بر اساس وحی و دستورات دین.
5- توجه به فطرت یکی دیگر از مشترکات این دیدگاه است یعنی یکی از منابع انگیزش، فطرت انسان است. اگرچه مفهوم فطرت در اسلام با آنچه در دیدگاه مزلو آمده تفاوت وجود دارد.
2- سلامت، انسان کامل و سالم:
زوایه دوم نقد دیدگاه مزلو در مورد انسان سالم و کامل از دیدگاه اسلام است آنچه در قرآن و احادیث به عنوان اوصاف انسان کامل آمده است مراتب بالای سعادت و کمال را نشان میدهد و فرد در آن مرتبه از نقصها، عیبها و ضعفهای انسانهای عادی مبراست.
مفاهیمی مانند تقوا[24]، فلاح[25]، سعادت[26]، فوز[27]، ایمان[28] و اسلام[29] نشانه گام اول کمال است و در مرحله دوم باید مراتب بالاتری از هر کدام از این صفات را داشت به طور مثال در قرآن کریم گرامیترین افراد، کسانی هستند که تقوای بیشتری دارند، همچنین باید به دنبال ویژگیهایی بود که نشانگر کاملترین ایمانها است، همانطور که در روایات با چنین تعبیرهایی روبرو هستیم در روایات معصومین آمده است که کمال در تفقّه در دین (کلینی، بیتا، ج 1، ص 33)، «صبر در مصائب» «اندازه نگهداشتن در معیشت» (مجلسی، 1983 م، ج 78، ص 172). «جهاد در راه اصلاح نفس» (درآمدی، 1366، ج 4318)، «پارسایی و حسن خلق»، (مجلسی، 1983، ج 70، ص 290 و کلینی، بیتا، ج 1، ص 23)، جدّیت، (آمدی، 1366، ح 7235)، و کمک به نیازمند» همان، ح 1777) است.
از مفاهیم دیگری که به مفهوم انسان کامل کمک میکند و اسلام بر آن تأکید دارد مفهوم «امام» است. هنگامی که خداوند ابراهیم را با آزمایشهای گوناگون آزمود، و او به خوبی از عهده برآمد، خداوند به او فرمود: من ترا امام قرار دادم»[30]
بر اساس دیدگاه شهید مطهری حضرت ابراهیم انسان کاملی است که ارزشهای انسانی در او هماهنگ با هم رشد کرد و رشدشان به حد اعلی رسید (مطهری، 1362، ص 28).
در آیات قرآن عبارات دیگری را میتوان یافت که دلالت بر انسان کامل دارد. قرآن از انسانهایی سخن میگوید که خدا به آنان نعمت داده است. به نظر میرسد تعبیر «اَنْعَمَ اللهُ عَلَیهِمْ» از دیگر راههای کشف ویژگیهای انسان کامل در قرآن است. این افراد عبارتند از: انبیاء، صدیقین، شهدا و صالحین (نساء 69) و کسانی که حکمت داده شدهاند (بقره 269) مفاهیمی مانند اولوالالباب نیز بیانگر اوصاف انسان کامل است و مهمترین ویژگی آنها این است که در همه حال به خداوند توجه دارند.
در نهایت میتوان کلمات و عبارات معادل انسان کامل را در سه دسته زیر قرار داد:
1- کلماتی که بر انسان کامل انطباق دارد مثل: نبی، رسول، مرسل، مخلص، اصفیاء، صدیقین، مقربین، سابقون، امام و ائمه.
2- کلماتی که معرف بخشی از انسان کامل است مثل «الراسخون فیالعلم»، «اولیاءالله»، «اولیالالباب»، «صاحبان حکمت»، «عبادالرحمن».
3- کلماتی که مشترک بین انسانهای کامل و سایر انسانهایی است که حدی از کمال را دارا هستند مثل ایمان، اسلام، سعادت، فلاح، فوز، تقوا، شهدا، صالحین، محسنین، ... به شکل 1 توجه کنید در این نمودار رابطه و همپوشی معادلهای انسان کامل در قرآن کریم دیده میشود (محمدی و سالاریفر، 1390، ص 39).
دسته اول انبیاء، رسولان مخلصین، صدیقین، مقربین سابقون، امام، نفس مطمئنه من عنده علم الکتاب |
دسته دوم |
اولیاءالله |
صاحبان حکمت |
حیاه طیبه |
عبادالرحمن |
مطهرون |
قلب سلیم |
اسوههای حسنه |
ربیّون |
راسخون فیالعلم |
دسته سوم |
مسلمین |
علما |
سعادتمندان |
عبد صادق |
ابرار |
قلب منیب |
اصحاب یمین |
تائبین |
مفلحین |
محسنین |
مؤمنان |
صالحین |
متقین |
فائزین |
اولیالالباب |
قانتین |
صابرین |
شکل1: نمایش رابطه همپوشی معادلهای انسان کامل در قرآن کریم
نتیجهگیری:
بر اساس آنچه در مورد انسان کامل و سالم در قرآن کریم گفته شد میتوان نتیجهگیری کرد که دیدگاه انسانگرایی بر مبنای نظریه مزلو به رابطه انسان با خدا به عنوان یک اصل نمینگرد و مفاهیمی که در قرآن کریم به عنوان معادل انسان کامل آمد مفاهیمی ارزشی برگرفته از دین و وحی بوده و با معرفت بشری در دیدگاه انسانگرایی منطبق نیست. آنچه مهم است با رویکرد مزلو به انسان میتوان فرهنگ هر جامعه را عامل تعیینکننده کمال در انسان دانست در حالیکه در اسلام مهمترین اصل آن است که عالیترین ویژگیهای انسانی در رسیدن به خدا ارزشمند است. همینطور انگیزه رفتارهای انسان سالم و کامل رضایت و نزدیک شدن به خداوند متعال است. عالیترین مرحله نزدیکی به خدا فناء فیالله است که انسان خود را محو در خدا میبیند و به حقیقت مطلق اتصال در حد وحدت و یگانگی احساس میکند و از مقیدات مادی رها شده و به رستگاری نهایی دست مییابد همانطور که امام علی (ع) با شهادت خویش به چنین مرتبهای از نجات و فوز رسید و فرمود: فُزْتُ و رَبّ ِالکعبه قسم به خدای کعبه که رستگار شدم.
منابع:
قرآن کریم
- آمدی، عبدالواحد (1366) غررالحکم و دررالکلم، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم.
- شولتس، دوآن (1384)، روانشناسی کمال، ترجمه گیتی خوشدل، چاپ 12، تهران: نشر پیکان.
- طباطبایی، سید محمد حسین (1372)، المیزان فی تفسیر القرآن، تهران: دارالکتب الاسلامیه
- کلینی، محمد بن یعقوب (بیتا)، اصول کافی، ترجمه سید جواد مصطفوی، ]بیجا[: نشر فرهنگ اهل بیت
- مجلسی، محمدباقر (1983)، بحارالانوار، چاپ دوم، بیروت: نشر مؤسسه الوفاء
- مطهری، مرتضی (1362)، انسان کامل، قم: نشر دفتر انتشارات اسلامی
- مطهری، مرتضی (1389)، تعلیم و تربیت در اسلام، چاپ 67، تهران: نشر صدرا
- مکارم شیرازی، ناصر (1367)، تفسیر نمونه، چاپ 23، تهران: نشر دارالکتب الاسلامیه
- محمدی، محمدتقی و سالاریفر، محمدرضا (1390)، نگاهی روانشناختی به «انسان کامل از دیدگاه قرآن». دو فصلنامه علمی- پژوهشی مطالعات اسلام و روانشناسی، سال 5، شماره 9. صفحات 39-33
- کاویانی، محمد و کریمی، محمدرضا (1390)، منابع انگیزش اخلاقی با رویکرد تطبیقی بین دیدگاه علامه طباطبایی و مزلو. دو فصلنامه علمی- پژوهشی مطالعات اسلام و روانشناسی، سال 5، شماره 9، صفحات 100-90
- مزلو، ابراهام. (1970). روانشناسی شخصیت سالم. ترجمه شیوا رویگریان (1367). تهران: سازمان چاپ هدف.
- کجباف، محمدباقر و ربانی رسول (1381). روانشناسی رفتار ترس. تهران: انتشارات آوای نور
- مزلو، ابراهام (1970). انگیزش و شخصیت. ترجمه احمد رضوانی (1367). مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی
-Maslow. A. H (1970) Motivation and Personality.N. Y.:Harper and Row
- Dewey. J. (1939). Theory of valuation. INT. Tncycyl. Unified. Sci, 2. No 4. Chicayo: University of Chicago Press
- Thorndike. E. L. (1940).Human Nature and the Social order. New York: MC
[2] Integration
[3] maturation
[4] Expression
[5] Dewey,j.
[6] Thorndike, e.l.
[7] ID
[8] Hierachy of needs
[9] Basic needs (Deficiency or D. needs)
[10] Being needs or (B needs)
[11] Whole
2 Goodness 3 Beauty 4 Uniqueness 5 Complection 6 Necessity 7 Justic 8 Regularity 9 Perfection 10 Simplicity 11 Unity 12 Play fuiness 13 Self-sufficiency 14 Meaning fullness 15 Richness |
16 Dishonesty 17 Evil 18 Ugliness 19 Sameness 20 incomplection 21 Accident 22 injustic 23 Lawlessness 24 Inperfection 25 Confusing 26 Chaos 27 Humor Lessness 28 Contingency 29 meaninglessness 30 Lack of Variety |
[12]
[13] Drucker
[14] Raskin, E.
[15] Freedman, D.
[16] Self- actualization (SA)
[17] Ego centered
[18] Older- brotherly attitude
[19] Personal figure
[20] Sense of humor
[21] ID
[22] EGO
[23] Super Ego
[24] بیش از 240 آیه قرآن در مورد تقوا آمده است.
[25] 40 آیه قرآن در مورد آیات فلاح آمده است.
[26] دو آیه در سوره هود آیات 108 و 150 درباره سعادت آمده است.
[27] 29 آیه قرآن در مورد فوز آمده است.
[28] بیش از 820 آیه قرآن در مورد ایمان آمده است.
[29] بیش از 100 آیه قرآن در مورد اسلام آمده است.
[30] قالَ اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً (بقره، 124).