نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانشیار علوم اجتماعی دانشگاه تهران، تهران، ایران

2 کارشناسی ارشد علوم اجتماعی دانشگاه تهران، تهران، ایران

چکیده

پژوهشگران تجربه‌گرا از آغاز قرن نوزدهم مبنای علم و به تبع آن معنای آن را دگرگون ساختند. اگر پیش از آن، شعاع دایرهٔ معرفت، تمامی علوم و دانش‌های بشری اعم از عقلانی، وحیانی، حسی و... را به رسمیت می‌شناخت، پس از عصر روشنگری و تفسیر تجربی و حسی تجربه‌گرایان و پوزیتیویست‌های متقدم و منطقی از علم، طول این شعاع روز به روز کاسته می‌شد تا بدانجایی که «حس»، تنها مرجع معتبر برای به محک آزمون کشاندن صدق و کذب یک گزاره و در نتیجه علمی و غیرعلمی بودن آن شناخته شد. پژوهشگران تجربه‌گرا پس از تعیین تعریفی معرفت‌شناسانه و مشخص از علم، منطقی روش‌شناختی و طبعاً تجربه گرایانه برای آن پی ریخته و علاوه بر علوم طبیعی، سعی در تعمیم و بسط آن به حوزهٔ علوم اجتماعی نیز کردند. این مقاله در ابتدا به شکلی موجز به تبیین مفهوم تجربه گرایی و پوزیتیویسم و سیر تکوین و تکامل و تعمیم آن به علوم اجتماعی پرداخته و پس از آن به تحلیل و بررسی نقدهای تئودور آدورنو (به عنوان یکی از اعضای اصلی مکتب فرانکفورت) به این مکتب و همچنین پوزیتیویست‌های منطقی و عقل گرایان انتقادی می‌پردازد و در نهایت چرایی ناشایستگی و نابایستگی تعمیم مطلق منطق روش‌شناختی حاکم بر پژوهش‌های تجربی و پوزیتیویستی را به حوزهٔ علوم اجتماعی از منظر وی تبیین می‌کند.

کلیدواژه‌ها